خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

سفرنامه به ایران(۳)

دو روز مانده به برگشتم از ایران در مرکز مطالعات فیزیک و ریاضیات تهران یا اصطلاحا IPM  سمیناری کوتاه با موضوع تکنولوژی شتابدهنده و... ارایه کردم و در آن به علاقه کشورهای همسایه ایران از جمله ارمنستان, ترکیه, پاکستان و چند ماهه پیش کشور نفتی عربستان به تجهیز کشورهایشان به شتابدهنده های ملی اشاره کردم و گفتم که آنها از چندین سال پیش بودجه هایی را برای این منظور اختصاص داده اند. به طور ضمنی اشاره کردم که موضوع محاصره یک کشور تنها شاید با ماشینهای نظامی نباشد, البته این یکی از راههای آشکار است ولی همچنین ممکن است که با ایجاد مراکز ویژه تکنولوژیک باعث محاصره فنی و اقتصادی  پنهان کشوری دیگر شوند. از اینها که بگذرم محل سمینار مکان فوق العاده باصفایی در دل یک باغ وسیع در منطقه نیاوران بود.

--------------------

نوشته ای که برایم جالب بود. این نوشته را 50 سال پیش- دان هرالد- نویسنده امریکایی در اواخر عمرش نوشت با عنوان «اگر عمری دوباره داشتم..»:

اگر عمری دوباره داشتم میکوشیدم استباهات بیشتری مرتکب شوم. همه چیز را آسان میگرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر میشدم. فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی میگرفتم. اهمیت کمتری به بهداشت میدادم. به مسافرت بیشتر میرفتم. از کوههای بیشتری بالا میرفتم و در رودخانه های بیشتری شنا میکردم. بستنی بیشتر میخوردم. مشکلات واقعی بیشتری میداشتم و مشکلات واهی کمتر. آخر ببینید من از آن آدمهایی بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلی عاقلانه زندگی کرده ام؛ ساعت به ساعت و روز به روز. اوه البته منهم لحظات سرخوشی داشته ام. اما اگر عمر دوباره میداشتم از این لحظات خوشی بیشتر میداشتم. اگر عمری دوباره داشتم سبک تر سفر میکردم.

اگر عمر دوباره داشتم وقت بهار زودتر پا برهنه راه میرفتم و وقت خزان دیرتر به این لذت خاتمه میدادم. از مدرسه بیشتر جیم میشدم. گلوله های کاغذی بیشتری به معلم هایم پرتاب میکردم. سگ های بیشتری به خانه می آوردم..دیرتر به رختخواب میرفتم و میخوابیدم. بیشتر عاشق میشدم. به ماهیگیری بیشتر میرفتم. پایکوبی و دست افشانی بیشتر میکردم. سوار چرخ و فلک بیشتر میشدم و به سیرک بیشتر میرفتم.

در روزگاری که تقریبا همگان وقت و عمرشان را وقف بررسی وخامت اوضاع مکنند؛ من به ستایش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع میپرداختم. چون من با ویل دورانت موافقم که میگوید «شادی از خرد باهوشتر است». اگر عمر دوباره داشتم گلهای بیشتری از چمنزارها میچیدم...

سفرنامه به ایران(۲)

در ایران روز دومی که به تهران رسیدم؛ عصرگاه به امامزاده صالح در تجریش رفتیم. مکان معنوی جالبی بود که در ورودیش خانمها برای احترام بایستی با حجاب کاملتر وارد میشدند. برای آقایان مورد خاصی نبود. کفشهایمان را به جا کفشی تحویل دادیم و وارد مکان آرامگاه شدیم. افراد زیادی در آنجا برای خودشان و یا برای آنانکه دوست میداشتند آرام دعا میکردند. نه خیلی شلوغ و نه خلوت بود. هر کسی میامد ده دقیقه ای انجا دعایش را میخواند و گاها صدقه ای در صندوقهای انجا میانداخت و میرفت. آرامش مردم در آن مکان نسبت به جاهای دیگر محسوس بود. توی حیاطش هم آرامگاه تعدادی از شهیدان جنگ بود که رویشان را دسته های گل پوشانده بودند....

هفته دوم در ایران به سفری طبیعتی رفتیم. مدتی هم به مناطق کوهستانی و دیدنی اطراف مسجدسلیمان در شمال شرقی خوزستان و جنوب استان بختیاری رفتیم. مسجدسلیمان؛ اندیکا و بعد «تونل دلا» و پل باستانی نگین و سرانجام منطقه چلو ما را به قله های با شکوه «کوه تاراز» رساند. مسیری چند ساعته که ما را از هوای نسبتا گرم ۳۱ درجه مرکزی به کوههای برفی تاراز رسانیده بود. این واقعا تجربه جالبی بود وقتی بعد از چند ساعت مسافرت بایستی لباسهای بهاری را با لباسهای زمستانی عوض میکردی. هرچند که در طول مسیر  حدود ۱۰ کیلومتر را بایستی با جاده خاکی در حال احداث بعد از پل نگین طی میکردیم (که حدود ۴۰ دقیقه طول کشید) ولی رسیدن به قله و چشمه تاراز و آب و هوای مطبوع آنجا لذت بخش بود. در میانه راه منظره های کوهستانی  از ورودی و خروجی تونل دلا و نیز تالاب شیمبار(شت شیمبار) که اکنون البته پر از درختهای آبی بود و سپس چشمه و کوه تاراز و برفهای کنار جاده دلپذیر بود. مسیر جاده در کوه تاراز که البته با مهارت خاصی ایجاد شده بود به قدری مرتفع بود که نگاه کردن به مسیر پایین دست گاهی سبب سر گیجه میشد. در تمام مدت گشت و گذارم در داخل و خارج ایران جاده ای در این ارتفاع ندیده بودم.

سفرنامه به ایران(۱)

آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود...عاقبت در قدم باد بهار آخر شد.

رفتیم ایران به به. به به. خیلی خوش گذشت به به. اصلا فکر نمیکردم ایران توی چهار سال اینقدر تغییرات مثبت کرده باشد. نظم؛ سرویسهای شهری؛ آداب و رفتار مردم در فروشگاهها خیابانها فرودگاهها و ایستگاههای قطار و به خصوص نحوه تعامل شهروندان با تجهیزات مدرن کاملا برایم جالب بود. در اغلب فروشگاههای حتی کوچک سیستمهای کارت خوان بانکی و در اغلب خیابانها و کوچه های شهرها خودپرداز بانکی و تجهیزات اینترنتی و مخابراتی فراوان دیده میشد. ساخت و سازهای جدید در شهرها افزایش چشمگیری یافته بود و صحبتهای شهروندان واقع بینی ملموسی داشته بود.

در مدت چندین هفته ای اقامت در ایران علاوه بر انجام کارهای مربوط به رفت و برگشتم به ایران؛ سفرهای یکروزه تفریحی به مناطقی طبیعی و زیارتی و همچنین بازدید و صحبتهای نیمه فنی با افراد مشغول در پروژه های شبه شتابگر در سازمان انرژی اتمی و مرکز فیزیک نظری در نیاوران و ارایه سخنرانی کوتاهی در همانجا داشتم. متاسفانه دانش فنی در این زمینه مختص سینکروترون در ایران بسیار ناچیز است...

مکان یابی

دیشب سخت ترین شرایط رانندگی را تجربه کردم موقعی که از مرکز انجام پروژه به خانه برگشتم. محل ساخت ساختمان سینکروترون در فاصله ای ۴۰ کیلومتری خارج از پایتخت در منطقه ای دره مانند(والی) قرار دارد که به خصوص شرایط آب و هوایی دیشب به هیجان رانندگی در ان مسیر افزود. دیشب جلسه فنی تا چند ساعت بعد از غروب آفتاب ادامه پیدا کرد. وقتی در مسیر تپه مانند و نسبتا کوهستانی برگشت از محل سینکروترون به شهر که حدود ۴۰۰ متر اختلاف ارتفاع دارد رانندگی میکردم هوای مه آلود و بارندگی باعث شده بود که تقریبا میزان دید جلو به چند متر کاهش یابد و این به شرایط مهیج رانندگی در ان شب می افزاید. لحظه هایی ناب و فوق العاده! فکر کنم الان درجه بالایی از مهارت رانندگی را در اختیار دارم.

این باعث شد که یکی دیگر از پارامترهای مکان یابی محل ساخت سینکروترون در ذهنم جرقه بزند. علاوه بر پارامترهای رایج برای مکان یابی مرکز شتابگر بایستی شرایط آب و هوایی در مسیر نیز به آن افزوده شود که در این مورد رعایت نشده بود. علت آن است که منطقه مورد نظر توسط گروهی از دانشمندان اروپا و ایالات متحده ۸ سال پیش تعیین شده که به نظر میرسد چندان به شرایط آب و هوایی و مسایل خاص آنجا دقت نکرده اند. این اشتباه در مورد مکان یابی محل سینکروترون های احتمالی آینده در سایر کشورها نبایستی تکرار شود.

دیوار برلن

مایکل هارتروت مهندس آلمانی که در لابرتوارهای سینکروترون اروپا و ایالات متحده به «مستر مایکروترون» یا آقای مایکروترون معروف است یک هفته گذشته اینجا بود. با سن زیادش ولی عجیب همه اعداد کالیبراسیون و سیستمهای متصل به مایکروترون بسی-یک را کاملا به خاطر داشت و از همه عجیب تر انرژی زیاد کاریش بود که در بین متخصصین آلمانی کاملا معمول است. قبل از اینکه به اینجا بیاید با توجه به سن زیادش فکر میکردم که مثلا در روز سه یا چهار ساعت میتواند اصول مایکروترون را بیان کند و نقشه ها را با کمک او وارسی کنیم ولی وقتی از ساعت ۸ صبح تا ۶ بعد از ظهر بی وقفه در مورد قسمتهای مختلف شتابگر مایکروترون توضیح میداد شگفت زده شدم. این خصلت را بین همه متخصصین آلمانی دیده ام. بی وقفه و تایرلس کار میکنند و از کارشان لذت میبرند.

 روز آخر دو ساعتی به اتفاق یکی دیگر از همکاران او را با اتومبیل کمی توی شهر چرخاندیم. میگفت که از سفرهای توریستی تنفر دارد!! و این به زندگیه عجیب او برمیگشت. گفت که در شهر هایدلبرگ آلمان متولد شد و تا دوران قبل دانشگاه در آلمان شرقی آنزمان بود تا اینکه چهل سال پیش در رشته فیزیک پلاسما دکتریش را گرفت. در آنزمان هنوز مراکز فعال و صنعتی سینکروترون دایر نبودند و معدود مراکز شتابدهنده در آلمان در اختیار صنایع دفاعی و امنیتی بودند. دو سال بعد از دکتریش خانمش از او جدا شد و برای پرداخت دادگاه طلاق مجبور شد رشته فیزیک را رها کند و مدتی در دبیرستانها درس دهد تا بتواند از عهده هزینه طلاق برآید...به دلایلی در این بین است که از سفرهای توریستی تنفر پیدا کرده بود....

سرانجام در سال ۱۹۸۳ یعنی ۲۵ سال پیش وقتی مراکز شتابگر در آلمان فعال شدند به مرکز سینکروترون بسی در برلین برگشت و از آنزمان تاکنون در این میدان کار کرده است....او همچنین تجربیات جالبی از دیوار برلن که آلمان شرقی و غربی را جدا میکرد یبان کرد. از او پرسیدم که اگر کشوری مانند ایران از شما دعوت کند که برای مدت یک هفته در مرکزی دانشگاهی در مورد تکنولوژی مایکروترون درس ارایه دهی به آنجا میروی؟ گفت که حتما میروم ولی فقط برای آموزش...

بحث به خانم انگلا مرکل رسید!! گفت که مرکل اصالتا متولد آلمان شرقی بوده است و رشته فیزیک درس خوانده است. در مورد وضعیت ایران پرسید که مردم چه نظری در مورد دولتشان دارند. گفتم که واقعا نمیتوانم از طرف مردم آنجا نظر بدهم ولی تنها میتوانم نظر شخصی خودم را بگویم: آنها رییس جمهورشان را انتخاب میکنند....

------------------------------

آواز محمد رضا شجریان:

دیدم به خواب نیمه شب، خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب، ای صبح خیزان، چون کنید؟

دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید

Call for Tender

عصر آخر هفته شام مهمان سفارت ایران بودم. جمع دوستانه و جالبی بود که کمتر پیش میاید. شام را دو نفر از کارکنان سفارت به مناسبتی ترتیب داده بودند. چلوکباب ایرانی بود که طعم غذاهای ایرانی را دوباره برایم زنده کرد....

فردا بایستی برای بررسی نتایج  Call for Tender مناقصه خرید برخی تجهیزات سینکروترون به دفتر اتحادیه اروپا در وزارت برنامه ریزی اینجا برویم. طی دو روز قرار است شرکتهای مورد نظر را انتخاب کنیم و سپس پروسه پرداخت توسط اتحادیه اروپا انجام شود. این در واقع همان کمک یک میلیون دلاری است که اتحادیه اروپا برای خرید تجهیزات طرح شتابدهنده سینکروترون به این کشور کمک کرده است و سرانجام بعد از دو سال عملی شده است. در امر انتخاب شرکتها علاوه بر هزینه پیشنهادی بایستی مسایل دیگری از جمله تخصص جهانی شرکت و دسترسی بعدی به تعمیرات و مسئله مهم تامین Spare parts قطعات مورد توجه واقع میشود.

-------------------

در کارگه کوزه گری بودم دوش     دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

هر یک به زبان حال با من گفتند    کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

این غافله عمر عجب میگذرد    دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساغی غم فردای حریفان چه خوری    پیش آر پیاله را که شب میگذرد 

 

شب یلدا ۱۳۸۶

شب یلدا ۱۳۸۶:

شب یلدا

------------------------------

چند روز اینجا تعطیل بوده است و وقت نسبتا زیادی بود که بتوانم فیلمهای سینمایی را نصفه و نیمه تماشا کنم. از جمله فیلم با حال The Majestic از جیم کری که در آن کری تمام خاطرات زندگیش را بعد از بازگشت از جنگ از دست داده بود و حتی اسم خودش را هم فراموش کرده بود و ماجراهای جالبی... همچنین فیلمی سینمایی با عنوان«The League of Extraordinary Gentlemen» شب گذشته نشان میداد. فیلمی تقریبا کومیک بود که تا اواسطش را تماشا کردم. فیلم اینگونه آغاز شد که شخصی از لندن به دفتر کار آلن در افریقای جنوبی آمد. او به <آلن> گفت: من از طرف دولت لندن آمده ام؛ امپراطوری بریتانیا به شما نیاز دارد. <آلن> پیپش را درآورد و با آرامی پاسخ داد: این مهم نیست که امپراطوری به من نیاز دارد. مهم اینست که آیا من به امپراطوری نیاز دارم؟ و ماجرا از این پاسخ آغاز شد. اواسط فیلم بیشتر مضمونهایش تکراری شد و از انجاکه دیروقت بود بقیش را تماشا نکردم.

قارچ خوراکی

شنیده ام که بعضی کشورهای خاورمیانه در حال فعالیت و گفتگو با اروپا و امریکا برای ایجاد مراکز شتابدهنده ملی هستند که اگر این خبر صحیح باشد یک تراژدی بزرگ برای ایران است. البته من مسئولیتم را انجام داده ام در واقع چندین ماه پیش نامه ای به دکتر واعظ زاده معاون علمی رییس جمهور و وزارت علوم نوشتم و در مورد سرعت برای آغاز پروژه شتابدهنده ملی در ایران هشدار داده بودم در نتیجه با خیال راحت یه خاطره از خودم:

---------------------------------

امروز تعطیل بود و در نتیجه کمی توی خانه مشغول اسکن کردن تعدادی عکس از یک کتاب «مایکروترون» بودم. آنها را برای گذاشتن در یک پرزنتیشن لازم داشتم. سرکی به یخچال کشیدم و تکه ای قارچ خام را برداشتم و در دهانم مزمزه کردم؛ که دیدم تلفن خونه زنگ زد گوشی را برداشتم گفتم: کیسه؛ گفت یه خاطره برات تعریف کنم؛ هووو:

طعم این قارچ مرا به خاطراتی خیلی قدیمی برد زمانی که موقع جنگ ایران و صدام و وضعیت اضطراری در شهر؛ ما به روستایی در چند ده کیلومتری خارج شهر رفتیم. آنزمان دبستان درس میخواندم. ما به روستایی بنام توبزان (تل بزان) رفتیم که قرار بود مدتی کوتاه آنجا بگذرانیم. مدرسه ای موقتی هم در آن روستا برایمان تدارک دیده بودند و بعضی وقتها هم که در آن شرایط دسترسی به تلویزیون داشتیم بعضی برنامه های درسی را با تلویزیون میدیدیم. در موقع روز بسیار به ما خوش میگذشت چون قادر بودیم بعد از ساعتهای درسی به اطراف برویم و کلی کوه و تپه های اطراف را گشت بزنیم. خوشبختانه در آن موقع سال زمستان بود و در نتیجه بسیار بر میخوردیم که بعد از باران مثلا جلوی پایمان برآمدگی ترک خورده کوچکی روی زمین میدیدیم بعد با دست آن را کنار میزدیم و قارچهای گاها بزرگی را میدیدیم. نوع دیگری از قارچها بودند که اصلا اسم جالبی نداشتند و خوراکی هم نبودند. قارچهای خوراکی را جمع میکردیم و بعد از جمع کردنشان کباب میکردیم و همانجا میل میکردیم. طعمشان فوق العاده بود . انقدر که تا الان هم مزه شان را درک میکنم..مطلب جالب دیگر آنبود که یکی از فامیلهایمان که در آنزمان خیلی از ما بزرگتر بود به درسخوانی زیاد شهرت داشت. در تپه ای در آن حوالی هر وقت میخاستیم زیاد درس خواندن را ببینیم به آنجا میرفتیم و محل قدم زدن او (برای حفظ کردن دروس) را نگاه میکردیم که مثل جاده باریکی صاف شده بود....

توبزان روستایی در نزدیکی و شمال مسجدسلیمان بود که اصطلاحا به آنجا «جا بالون» هم می گفتند. دلیلش آن بود که چندین دهه قبل  و یا شاید حوالی جنگ جهانی دوم بدلیل موقعیت جالب و زمین هموارش به عنوان فرودگاهی موقتی برای هواپیماها و بالونهای کوچک خارجی محسوب میشد. در آنزمان که ما آنجا بودیم جز زمین مسطح هیچ نشانی از فرودگاه قدیمی را من ندیده بودم.

کمیته فنی سینکروترون

هفته های گذشته کمی مشغول «کمیته فنی مشورتی» برای پروژه سینکروترون بودیم. این کمیته شامل متخصصینی از شتابگرهای کشورهای اسپانیا؛ آلمان؛ فرانسه؛ ایتالیا؛ سوییس و ایالات متحده است. جمع بندی انها از امسال نسبت به سالهای قبل نگران کننده تر بود. با توجه به اینکه مدیر فنی قبلی استعفا داده بود و حتی برای ارایه توضیحاتی هم نیامده بود. کلا کارهای انجام شده در طول سال اخیر کم و از کیفیت پایینی برخوردار بوده است. شخصی که از مرکز آ.پی.اس در ایالات متحده آمده بود جمله ای به من گفت که مفهوم کلیش این شعر فارسی است:

«باش تا مهک تجربه آید به میان...تا سیه روی شود هر که در او غش باشد»

پروژه های سینکروترون بسیار شبیه تیم های ملی فوتبال هستند. یک مدیر فنی میتواند با قبول کردن یک پروژه سینکروترون در صورت موفقیت در به ثمر رسیدن آن به قهرمان ملی و بین المللی تبدیل شود و یا در صورت شکست تا سالها از مدیریت فنی پروژه های سینکروترون دوری کند. در واقع در صورت شکست کسی به آنها پیشنهاد رهبری پروژه دیگری نمیدهد. شباهت دیگر با تیم فوتبال یک« کمیته فنی» است که در واقع مسئولیت مشاوره و استتیرینگ یا جهت دهی کلی پروژه را به عهده دارد. از آنجاییکه سینکروترون ها مجموعه ای از تکنولوژیهای مختلف است که به راحتی در مهارت یک شخص جمع نمیشود در نتیجه کمیته های مشورتی فنی بسیار مفیدند.

همچنین یک مدیر فنی سینکروتورن همانند یک مربی تیم فوتبال به دنبال جذب بهترین هاست تا بتواند با کمک آنها پیروزی خود را تضمین کند. البته اصولا بیشتر پروژه های بزرگ علمی اینگونه اند و رهبر پروژه پیشرفت آن را یک موفقیت شخصی بزرگ و ارضای معنوی تلقی میکند. شاید تصورش کمی سخت باشد ولی بلند کردن وزنه توسط یک وزنه بردار در المپیک؛ موفقیت یک پروژه بزرگ علمی توسط یک محقق؛ گل زدن یک فوتبالیست در دقیقه نود و سه و یا خلق یک اثر تاثیر گذار هنری و یا حتی ساخت اثری ماندگار ... همه میتوانند انرژی بی انتهایی برای خالقش ایجاد کنند که تا مدتها سبب ارضای درونیش شوند. 

کشتی و موش

«قبل از اینکه کشتی غرق شود؛ موشها فرار میکنند»

این جوابی بود که یکی از محققینی که به کنفرانس کاربران سینکروترون آمده بود به من داد وقتی در مورد وضعیت یک پروژه تحقیقاتی با او صحبت میکردم. وقتی این ضرب المثل فرانسوی را گفت کلی خندیدم و حرفش را تایید کردم. این را دو سال پیش هم از یکی از دوستانم شنیدم بودم وقتی در مرکز شتابگرهای دفنا در نزدیکی رم بودم....

عکس پایین را وقتی ماه گذشته به همراه یکی دوستان به باغ لوکزامبورگ در پاریس رفته بودم گرفتم. پاریس پر از پارکهای بزرگ بود.

باغ لوکزامبورگ در پاریس

این عکس هم نمایی از مقابل و بالای سینکروترون سولیل در ساکلی نزدیک پاریس است که در انجا در مدت یکماه کلی تولید علم کردیم!!!:

سینکروترون سولیل

و این پایینی هم عکسی است که وقتی به مونت موخ(؟) زیبا در پاریس رفته بودیم. اینها هم خوانندگان دوره گردی هستند که برای کارهای خیریه آواز میخواندند و موسیقی اجرا میکردند. از همین محل میتوانستی همه پاریس را زیر پایت ببینی.

نوازنده

 

میز شام ایرانی

هوا حسابی سرد شده است و دیروز و امروز بارانی بود. اوایل همین هفته به دلیل کنفرانس گروهی از محققین و استادان ایرانی که در زمینه کاربردهای سینکروترون در تحقیقاتشان کار میکنند به اینجا امدند و فرصت جالبی بود تا کمی در مورد مسایل مختلف با آنها صحبت کنم. شام و نهار که مهمان کنفرانس بودیم و روی میز صحبتهای کاملا ایرانی برقرار بود و کلا حسابی خوش گذشت...

امروز نمایندگانی از مراکز تحقیقاتی چین با ما جلسه ای داشتند تا بتوانند راههای همکاری مراکز کشورشان با اینجا را فراهم کنند. توی جلسه برای خودشان یک مترجم آورده بودند که صحبتهای انگلیسی ما را به چینی و برعکس چینی را یه انژلیسی برای ما ترجمه میکرد. از مدیران مراکز تحقیقاتی بعید است که انگلیسی نتوانند صحبت کنند ولی این گروه چینی ظاهرا بلد نبودند.

  

سفرنامه پاریس-پایانی

از سفر یکماهه به پاریس اکنون برگشته ام و بایستی طبق روال گزارشی از جریان سفر و طرحهایی که در این مدت انجام شده آماده کنم. جمع اوری همه اطلاعات بدست آمده و طبقه بندی و نتیجه گیری از آن طی گزارشی انجام میشود که مبنای ارایه به شرکتهای ساخت تجهیزات پالسی برای پروژه خواهد بود. هفته گذشته؛ قسمت منابع تغذیه والکترومگنتهای سینکروترون سولیل مهمانی برای روز آخری که انجا بودم ترتیب دادند که برایم غیر منتظره بود. تی-شرتی با نقش مرکز سینکروترون سولیل و چندین نشانه دیگر هم دادند. 

-------------------------------

در میان آنها ۲ سی دی بود که یکی معرفی مرکز سینکروترون سولیل بود. و سی دی دوم تاریخچه مختصری از استفاده از نور. نشان میداد که چگونه انسانهای غار نشین یافتند که برای دیدن در شب بایستی آتش روشن کنند و با کمک نور آتش با هم حرف بزنند و یا روی دیوار غارها طرح بکشند. سپس چگونه شمع اختراع شد و سرانجام در چندین قرن پیش الکتریسیته و لامپ برای روشناییهای بیشتر  مورد استفاده شد. در اوایل قرن بیستم اشعه ایکس برای دیدن نسبی ساختار درون بدن انسان و یا برای مسایل امنیتی استفاده شد. و سرانجام معجزه اواخر قرن بیستم یعنی نور سینکروترون در تکنولوژیهای نوین و دیدن ساختار مولکولها و ویروسها و قوانین بنیادی. دیدن آنچه که نادیدنی است برای کشورهای جهان سوم.

-------------------------------- 

یک روز از تعطیلات اخر هفته گذشته هم به دعوت یکی از دوستان فرانسوی به گشت و گذار در پاریس و نقاط دیدنی آن  از جمله موزه «اورسی» پرداختیم. موزه اورسی در نزدیکی پارک بزرگی قرار دارد که اصطلاحا «باغ لوکزامبورگ» نامیده میشود. به اتفاق همکارم از انجا هم دیدن کردیم. مجلس سنای فرانسه هم در ساختمانی قدیمی در همین پارک چند صد ساله قرار دارد. همکارم معمولا برای صحبت با سناتورهای آنجا در مورد مسایل دولتی مرتبط با موضوعات علوم فنی به انجا رفت و امد دارد و فرصتی شد تا من هم از نزدیک از آن ساختمان و محیط اطرافش دیدن کنم.

ماجراهای سولیل

در مورد ساخت پروب هاییکه در سولیل برای اندازه گیری مقدار میدان مغناطیسی برای تجهیزات پالسیشان ساخته اند صحبت میکردیم. برایم کاملا جالب بود که چگونه از قوانین بنیادی فیزیک در کنار تجهیزات اندازه گیری مثل اسیلوسکوپها برای انجام کارهایی استفاده میکنند که برای خیلی از افراد شبیه یک جعبه سیاه و غیر قابل فهم است. یک نمونه آن همین سنسورهای اصطلاحا تعیین میدان مغناطیسی الکترومگنتهای پالسی بود.

------------------------

امروز مدیر پروژه آمده بود اینجا مرکز سینکروترون سولیل برای بازدید و امضای قراردادی که امکان را ایجاد میکند که طراحیهای انجام شده در مدت یکماه گذشته را با کمک متخصصین سولیل و یک کمپانی فرانسوی به مرحله ساخت بروند. البته قرارداد فراتر از این بود از آنجاییکه او وزیر علوم هم هست در نتیجه همکاریهای متقابل علمی دیگری نیز توسط او امضا شد... برای اینکه به بعضی همکاران سولیل حالی کنم که من تنها در کشور اجرای پروژه ساکن هستم و آنجایی نیستم کلی وقت برد. در نتیجه کاملا دست کشیدم و به جز چند نفر اول به بقیه نگفتم که من از ایران هستم...تنها یک نفر سریع پذیرفت که من از ایران هستم و آن هم شخص خدمتکاری بود که نظافت آفیسها را بر عهده دارد. به اتاقم آمد تا نظافت اتاق را انجام دهد. وقتی به فرانسه گفت: «بون سوا» یعنی عصر به خیر. به انگلیسی گفتم :«Good Evening» گفت : آها...آنگلا؟ یعنی انگلیسی حرف میزنی؟ گفتم Yes. گفت: جرمان. ایتالیانو. بریتیش؟ گفتم ایران. چند ثانیه مکس کرد بعد گفت احمدی نژاد!!!! گفتم: ؛Yes, Thats correct آره همونیکه گفتی درسته. خوشحال شدم.

سفرنامه پاریس ۳

علاوه بر پاریس در شمال فرانسه؛ شهرهای استراسبورگ در شرق؛ لیون در مرکز؛ مارسی و نایس در جنوب فرانسه هم مکانهای زیبا و تاریخی هنری فراوان دارند. در مارسی؛ نایس و موناکو که در ساحل دریای مدیترانه قرار دارند همچنین سواحل زیبا و تفریحات مربوط به سواحل و کشتی سواری فراوان است.  

پنجشنبه و دیروز جمعه و حتی امروز سیستم حمل و نقل شهری و بین شهری فرانسه و به خصوص اینجا پاریس بدلیل اعتصاب کارکنانشان تعطیل شده است. و این مشکلات فراوانی برای جابجایی مردم ایجاد کرده است. قطارهای اصطلاحا جی.تی.وی و RER اق.وو.اق به فرانسوی(!) تقریبا همه تعطیلند و به همین خاطر من امروز شنبه را که قرار بود به مرکز پاریس برای دیدن چند محل دیدنی بروم نرفتم. البته جالب اینبود که با وجود نبود مترو ولی ترافیک اتوموبیلها آن مقدار که انتظار میرفت سنگین نبود.

روز پنجشنبه یکی از همکاران مرا از محل اقامتم تا مرکز سینکروترون رساند. در هنگام رانندگی از او پرسیدم که چرا ترافیک چندان سنگین به نظر نمیرسد؟ گفت همه از یکماه پیش خودشان را اماده کرده بودند که با مشکلی برخورد نکنند. امروز مشکل برای خانواده هایی است که تنها یک اتوموبیل دارند و بچه شان هم بایستی به مدرسه برود. گفتم چرا یک اتوموبیل ممکن است سخت باشد؟ جواب داد که در اینجا معمولا اغلب رسم است که یکی از والدین صبح بچه اش را به مدرسه میبرد و دیگری او را عصر به خانه بر میگرداند. وقتی سیستم حمل و نقل عمومی مثل امروز تعطیل باشد و تنها یک اتوموبیل داشته باشید کار خیلی سخت میشود. گفتم: شاید.

-------------------

هفته آینده هفته سختی خواهد بود از آنجاییکه مدیر پروژه به مرکز سولیل خواهد آمد تا قراردادی برای همکاری متقابل علمی بین وزارت علوم کشورشان و این مرکز در فرانسه امضا کنند و قرار است که من هم یه سری دیتای فنی لازم را بصورت فایلهای کامپیوتری از اینجا دریافت کنم که در غالب این قرارداد خواهند بود. دیروز در صحبتی دوستانه با مدیر فنی پروژه وقتی خواستم فایلی از شمای کلی طرح تجهیزات را روی کامپیوترش نشانش دهم دستم را در جیبم کردم و به همراه مقداری پول خرد یک یورویی و ۵۰ سنتی یک فلاش دیسک دو سانتی در آوردم و با شوخی گفتم کل پروژه ای که شما مدیر فنی اش هستی توی همین فلاش جا شده است. در جوابم گفت : وولا.