خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

نقش تجربه و استمرار در توسعه فناوری

چند سال پیش در تیم طراحی یک تجهیز «اندازه گیری امیتانس ذرات کم انرژی» که برای یکی از مراکز شتابدهنده پروتون میساختیم، بدلیل نبودن فردی در قسمت الکترونیک این تجهیز، خودم کارهای مربوط به ساخت قسمت الکترونیک انرا به عهده گرفتم. بخاطر ان مجبور شدم که مدت زیادی صرف مطالعه و یاداوری نکات مربوط به طراحی الکترونیک و مدارهای مربوطه کنم. بعد از ان هم نیاز به یک مولد پالس سریع گوسی ولتاژ پایین چند صد پیکوثانیه ای داشتیم که مدتی برای ان هم مطالعه کردم و یک مولد بر اساس دیود «آوالانژ » و دیگری بر اساس دیود «استپ ریکاوری» ساختیم. در این بین با مقالات «جیم ویلیامز» آشنا شدم که بسیار عالی بودند. بعد متوجه شدم که او یکی از مشهورترین افراد در زمینه الکترونیک انالوگ است که در شرکت «انالوگ دیوایس» سالها مشغول بوده است. زندگیش را که خواندم دیدم که اصلا سابقه دانشگاهی الکترونیک نداشته و در رشته ای دیگر درس خوانده بود، ولی با عشق و علاقه وارد زمینه الکترونیک شده بود و توانسته بود با طراحی های عملی و پژوهشهای شخصی از تاثیرگذارترین متخصصین این رشته و در واقع رفرنس علمی این زمینه شود. در میان تاثیرگذاران دیگر زمینه های علمی هم افرادی شبیه جیم ویلیامز زیاد دیده میشود که بدون مدارک بالای دانشگاهی در رشته ای توانسته اند با عشق و استعداد و تلاش مستمر، تاثیرات مثبت علمی بی نظیری در علم و تکنولوژی داشته باشند. تب مدرک گرایی و مقاله گرایی، مسئله ایست که در کشورهای کمتر توسعه یافته، شدیدا باعث افت فناوری کشورهایشان و مهاجرت متخصصین و فناوران و تبعات اقتصادی آن شده است.

در تجربه دو دهه گذشته ام در مراکز شتابگر ذرات، بارها در پنل هایی برای انتخاب افراد متخصص حضور داشته ام. واقعیت اینست که کارهای عملی مرتبط که انجام داده بودند بیشتر از مدرک تحصیلیشان توجهم را جلب میکرد. بارها و بارها دیده ام که همانگونه یک مهندس بهتر از یک تکنسین میتواند کارهای مهندسی را انجام دهد، یک تکنسین هم کارهای تکنسینی را به مراتب بهتر از یک دکترا انجام میدهد. در عوض در یک کار پژوهشی یک دکترا بهتر از یک تکنسین میتواند پژوهش را انجام دهد. در پروژه های فناوری و عملگرایانه موفقیت آمیز، مدرک درست مثل شماره کفش است. بالا بودن یا پایین بودن ان خیلی مهم نیست. مهم اندازه بودن آنست.

...........

حکایت مولانا از  گاوی در یک جزیره سرسبز که روزها از فراوانی نعمت چاق میشود و شبها از اضطراب فردا لاغر میشود..

یک جزیره سبز هست اندر جهان            اندرو گاویست تنها خوش دهان

جمله صحرا را چرد او تا به شب             تا شود زفت و عظیم و منتجب

شب ز اندیشه که فردا چه خورم             گردد او چون تار مو لاغر ز غم

 چون براید صبح گردد سبز دشت         تا میان رسته قصیل سبز و کشت

باز زفت و فربه و لمتر شود                    ان تنش از پیه و قوت پر شود...


باز چون شب میشود ان گاو زفت           میشود لاغر که آوه رزق رفت...

سالها خوردی و کم نامد ز خور            ترک مستقبل کن و ماضی نگر

«مولانا»