خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

شب یلدا ۱۳۸۶

شب یلدا ۱۳۸۶:

شب یلدا

------------------------------

چند روز اینجا تعطیل بوده است و وقت نسبتا زیادی بود که بتوانم فیلمهای سینمایی را نصفه و نیمه تماشا کنم. از جمله فیلم با حال The Majestic از جیم کری که در آن کری تمام خاطرات زندگیش را بعد از بازگشت از جنگ از دست داده بود و حتی اسم خودش را هم فراموش کرده بود و ماجراهای جالبی... همچنین فیلمی سینمایی با عنوان«The League of Extraordinary Gentlemen» شب گذشته نشان میداد. فیلمی تقریبا کومیک بود که تا اواسطش را تماشا کردم. فیلم اینگونه آغاز شد که شخصی از لندن به دفتر کار آلن در افریقای جنوبی آمد. او به <آلن> گفت: من از طرف دولت لندن آمده ام؛ امپراطوری بریتانیا به شما نیاز دارد. <آلن> پیپش را درآورد و با آرامی پاسخ داد: این مهم نیست که امپراطوری به من نیاز دارد. مهم اینست که آیا من به امپراطوری نیاز دارم؟ و ماجرا از این پاسخ آغاز شد. اواسط فیلم بیشتر مضمونهایش تکراری شد و از انجاکه دیروقت بود بقیش را تماشا نکردم.

قارچ خوراکی

شنیده ام که بعضی کشورهای خاورمیانه در حال فعالیت و گفتگو با اروپا و امریکا برای ایجاد مراکز شتابدهنده ملی هستند که اگر این خبر صحیح باشد یک تراژدی بزرگ برای ایران است. البته من مسئولیتم را انجام داده ام در واقع چندین ماه پیش نامه ای به دکتر واعظ زاده معاون علمی رییس جمهور و وزارت علوم نوشتم و در مورد سرعت برای آغاز پروژه شتابدهنده ملی در ایران هشدار داده بودم در نتیجه با خیال راحت یه خاطره از خودم:

---------------------------------

امروز تعطیل بود و در نتیجه کمی توی خانه مشغول اسکن کردن تعدادی عکس از یک کتاب «مایکروترون» بودم. آنها را برای گذاشتن در یک پرزنتیشن لازم داشتم. سرکی به یخچال کشیدم و تکه ای قارچ خام را برداشتم و در دهانم مزمزه کردم؛ که دیدم تلفن خونه زنگ زد گوشی را برداشتم گفتم: کیسه؛ گفت یه خاطره برات تعریف کنم؛ هووو:

طعم این قارچ مرا به خاطراتی خیلی قدیمی برد زمانی که موقع جنگ ایران و صدام و وضعیت اضطراری در شهر؛ ما به روستایی در چند ده کیلومتری خارج شهر رفتیم. آنزمان دبستان درس میخواندم. ما به روستایی بنام توبزان (تل بزان) رفتیم که قرار بود مدتی کوتاه آنجا بگذرانیم. مدرسه ای موقتی هم در آن روستا برایمان تدارک دیده بودند و بعضی وقتها هم که در آن شرایط دسترسی به تلویزیون داشتیم بعضی برنامه های درسی را با تلویزیون میدیدیم. در موقع روز بسیار به ما خوش میگذشت چون قادر بودیم بعد از ساعتهای درسی به اطراف برویم و کلی کوه و تپه های اطراف را گشت بزنیم. خوشبختانه در آن موقع سال زمستان بود و در نتیجه بسیار بر میخوردیم که بعد از باران مثلا جلوی پایمان برآمدگی ترک خورده کوچکی روی زمین میدیدیم بعد با دست آن را کنار میزدیم و قارچهای گاها بزرگی را میدیدیم. نوع دیگری از قارچها بودند که اصلا اسم جالبی نداشتند و خوراکی هم نبودند. قارچهای خوراکی را جمع میکردیم و بعد از جمع کردنشان کباب میکردیم و همانجا میل میکردیم. طعمشان فوق العاده بود . انقدر که تا الان هم مزه شان را درک میکنم..مطلب جالب دیگر آنبود که یکی از فامیلهایمان که در آنزمان خیلی از ما بزرگتر بود به درسخوانی زیاد شهرت داشت. در تپه ای در آن حوالی هر وقت میخاستیم زیاد درس خواندن را ببینیم به آنجا میرفتیم و محل قدم زدن او (برای حفظ کردن دروس) را نگاه میکردیم که مثل جاده باریکی صاف شده بود....

توبزان روستایی در نزدیکی و شمال مسجدسلیمان بود که اصطلاحا به آنجا «جا بالون» هم می گفتند. دلیلش آن بود که چندین دهه قبل  و یا شاید حوالی جنگ جهانی دوم بدلیل موقعیت جالب و زمین هموارش به عنوان فرودگاهی موقتی برای هواپیماها و بالونهای کوچک خارجی محسوب میشد. در آنزمان که ما آنجا بودیم جز زمین مسطح هیچ نشانی از فرودگاه قدیمی را من ندیده بودم.

کمیته فنی سینکروترون

هفته های گذشته کمی مشغول «کمیته فنی مشورتی» برای پروژه سینکروترون بودیم. این کمیته شامل متخصصینی از شتابگرهای کشورهای اسپانیا؛ آلمان؛ فرانسه؛ ایتالیا؛ سوییس و ایالات متحده است. جمع بندی انها از امسال نسبت به سالهای قبل نگران کننده تر بود. با توجه به اینکه مدیر فنی قبلی استعفا داده بود و حتی برای ارایه توضیحاتی هم نیامده بود. کلا کارهای انجام شده در طول سال اخیر کم و از کیفیت پایینی برخوردار بوده است. شخصی که از مرکز آ.پی.اس در ایالات متحده آمده بود جمله ای به من گفت که مفهوم کلیش این شعر فارسی است:

«باش تا مهک تجربه آید به میان...تا سیه روی شود هر که در او غش باشد»

پروژه های سینکروترون بسیار شبیه تیم های ملی فوتبال هستند. یک مدیر فنی میتواند با قبول کردن یک پروژه سینکروترون در صورت موفقیت در به ثمر رسیدن آن به قهرمان ملی و بین المللی تبدیل شود و یا در صورت شکست تا سالها از مدیریت فنی پروژه های سینکروترون دوری کند. در واقع در صورت شکست کسی به آنها پیشنهاد رهبری پروژه دیگری نمیدهد. شباهت دیگر با تیم فوتبال یک« کمیته فنی» است که در واقع مسئولیت مشاوره و استتیرینگ یا جهت دهی کلی پروژه را به عهده دارد. از آنجاییکه سینکروترون ها مجموعه ای از تکنولوژیهای مختلف است که به راحتی در مهارت یک شخص جمع نمیشود در نتیجه کمیته های مشورتی فنی بسیار مفیدند.

همچنین یک مدیر فنی سینکروتورن همانند یک مربی تیم فوتبال به دنبال جذب بهترین هاست تا بتواند با کمک آنها پیروزی خود را تضمین کند. البته اصولا بیشتر پروژه های بزرگ علمی اینگونه اند و رهبر پروژه پیشرفت آن را یک موفقیت شخصی بزرگ و ارضای معنوی تلقی میکند. شاید تصورش کمی سخت باشد ولی بلند کردن وزنه توسط یک وزنه بردار در المپیک؛ موفقیت یک پروژه بزرگ علمی توسط یک محقق؛ گل زدن یک فوتبالیست در دقیقه نود و سه و یا خلق یک اثر تاثیر گذار هنری و یا حتی ساخت اثری ماندگار ... همه میتوانند انرژی بی انتهایی برای خالقش ایجاد کنند که تا مدتها سبب ارضای درونیش شوند. 

کشتی و موش

«قبل از اینکه کشتی غرق شود؛ موشها فرار میکنند»

این جوابی بود که یکی از محققینی که به کنفرانس کاربران سینکروترون آمده بود به من داد وقتی در مورد وضعیت یک پروژه تحقیقاتی با او صحبت میکردم. وقتی این ضرب المثل فرانسوی را گفت کلی خندیدم و حرفش را تایید کردم. این را دو سال پیش هم از یکی از دوستانم شنیدم بودم وقتی در مرکز شتابگرهای دفنا در نزدیکی رم بودم....

عکس پایین را وقتی ماه گذشته به همراه یکی دوستان به باغ لوکزامبورگ در پاریس رفته بودم گرفتم. پاریس پر از پارکهای بزرگ بود.

باغ لوکزامبورگ در پاریس

این عکس هم نمایی از مقابل و بالای سینکروترون سولیل در ساکلی نزدیک پاریس است که در انجا در مدت یکماه کلی تولید علم کردیم!!!:

سینکروترون سولیل

و این پایینی هم عکسی است که وقتی به مونت موخ(؟) زیبا در پاریس رفته بودیم. اینها هم خوانندگان دوره گردی هستند که برای کارهای خیریه آواز میخواندند و موسیقی اجرا میکردند. از همین محل میتوانستی همه پاریس را زیر پایت ببینی.

نوازنده