خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات قبل در ایران

پریروز داشتم خاطرات مربوط به چهار پنج سال پیش را در لپ تاپم در خانه ورق میزدم. روزهایی کاملا خوش شانس و البته روزهایی هم کاملا بدبیاری را در دفترچه خاطراتم دیدم. البته شکر خدا و قانون طبیعت همه چیز با زمان میگذرد و تنها یک تصویر دو بعدی و تجربه ای برای آینده از آن باقی میماند.

در قسمتی از خاطرات مربوط به چهار سال پیش نوشته بودم:

« دوم فروردین به اتفاق سه تا از دوستان صبح ساعت ۰۵۳۰ به مقصد روستای اندیکا و سپس جزیره سد عباسپور سوار ماشینی شدیم که قرار بود ما را از مسجدسلیمان به سد عباسپور ببرد. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که ما راه افتادیم ولی هوا روشن شده بود که وارد روستای اندیکا شدیم مقداری خورد و خوراک از یک مغازه که تازه باز کرده بود گرفتیم و به مسیرمان ادامه دادیم....به پشت سد نیروگاه عباسپور رسیدیم جایی که بایستی سوار قایق میشدیم وبه سفر تفریحی و ادونچری خود از طریق آب ادامه میدادیم. مقداری فیلم گرفتم؛ بچه های توی قایق هم کلی از آب و هوای پاک آنجا دماغشان چاق شده بود و هر کسی برای خودش آوازی میخواند.... تقریبا یک ساعتی توی قایق بودیم تا به منطقه سرسبز کوهستانی رسیدیم که قایق ما از میانش رد میشد. درخواست کردیم که آنجا ما را پیاده کند تا مسیرمان را به پیاده روی در چمنزارهای کوهستانی ادامه دهیم و در ضمن صبحانه مان را هم در کنار آب و دامنه کوه میل کنیم. نام آن منطقه «شلال» بود ما پیاده شدیم آتش درست کردیم و نان و پنیر و میوه و چای خوردیم....»

حرفه ای

به وشحال بشه یا ناراحت...بعضی وقتا این حرکت من را یاد وضعیت بعضی دانشمندان امروزی میندازد که بدلیل نداشتن دانش عمیق از یک مسئله؛ نظریه هایی میدهند که چند سال بعد کاملا برعکس آنرا بیان میکنند.

 فکر کنم مولوی هم در کتاب مثنوی معنوی داستانی دارد که : در یک خانه تاریک فیلی پنهان بوده است؛ گروهی وارد آن خانه شدند و چون تاریک بود هر کدام از آنها وقتی به قسمتی از بدن فیل برخورد میکردند نظریه ای میدادند که مثلا این یک ستون دیوار است یا ریسمان یا شمشیر یا تنور نان و ...است. در کتاب مثنوی معنوی داستان زیبای دیگری را خواندم با نام «خر و خاتون». این داستان هم از دید من خیلی جالب به کار حرفه ای اشاره میکند. که اگر کاری را انجام میدهید آنرا با تمام و کمال درست انجام بده و به قول فرنگیها «یا کامل و درست انجامش بده یا اصلا انجامش ندهی بهتر است» یعنی « حرفه ای باش». 

-----------------------------------------------------------------------------

یادم میاید که یک روز در تهران با فیزیکدانی برخورد کردم که کارش در زمینه فیزیک بود ولی در مورد همه چیز از سیاست گرفته تا وضعیت اجتماعی نسل جدید سخن میگفت الا در زمینه فیزیک. هر وقت او را میدیدم یاد مسایلی غیر از فیزیک میافتادم. روزی دوستانه ازو پرسیدم که جرم پروتون چند برابر جرم الکترون است؟ دیدم مقداری سرش را تکان داد و گفت عدد دقیقش یادم نیست. گفتم اوکی عدد تقریبی توی ذهنت داری مثلا ده برابر؛ هزار برابر یا یک میلیون برابر؟ بازهم مقداری سرش را تکان داد سپس با اشاره به کامپیوتر روی میزش جواب داد: والا با این مایکروسافت ویندوز.

آیا این داستان واقعی بود؟ 

منچستر

...

واما بقیه خاطرات اسکاتلند...هنگام ورود به منچستر درست تغییر آب و هوا و رفتار مردم را میشد حس کرد. منچستر شهر تقریبا بزرگ و نسبتا آلوده و با مردمی تا حدی بداخلاق بود. توی بعضی خیابانها پر از پاکستانی هایی بود که با لباسهای محلی خودشان توی خیابانها میگشتند و صحنه های بدیعی ایجاد میکردند. در یکی از خیابانها بود فکر کردم در یک محله جنوب شهر راه میروم که مردم با قیافه هایی ملتهب و نامهربان همدیگر را نگاه میکردند و مثل برخی کشورهای خاورمیانه ای همه عجله داشتند. چراغ سبز و قرمز را رعایت نمیکردند و قدم زدن در خیابانها خسته کننده بود.

درست بر خلاف ادینبورا در اسکاتلند.