خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

رنگ الکترون و پروتون

هر سال در اینجا مثل سایر کشورهای اتحادیه اروپا، در روز  «درهای باز علمی» گروههای دانش اموزی و دانشجویی وارد مراکز علمی و تکنولوژی و دانشگاهی میشوند و با کارهای انجام شده توسط محققین این مراکز آشنا میشوند. این کمک زیادی به دانش اموزان  و دانشجویان امروز و محققان و دانشمندان آینده میکند تا در محیطی غیر رسمی، سوالاتی در ذهنشان ایجاد شود و  انگیزه های بیشتری در زمینه های علمی پیدا کنند. 

چند سال پیش در یکی ازین روزهای درب باز ، در حال توضیح در مورد یکی از تجهیزاتی بودم که در اینجا طراحی کرده بودیم. یک بی.پی.ام. توضیح میدادم که هنگام  عبور پروتونها یا سایر ذرات باردار از داخل این وسیله، امواجی الکترومغناطیسی در این بی.پی.ام ایجاد میشود ، و ما با دریافت این امواج و سپس جمع و تقسیم کردن دامنه ولتاژ آنها در یک مدار الکترونیکی میتوانیم بفهمیم که ذرات  باردار دقیقا در کجا قرار دارند، بدون اینکه بتوانیم داخل  آنرا ببینیم. و سپس در مورد روش ساخت آنها میگفتم که دانش اموزی پرسید ببخشید پروتونها و الکترونها چه رنگی هستند؟؟

کمی مکث کردم و خنده ام گرفت چون انتظار چنین سوالاتی نداشتم.  بعد توضیح دادم  اندازه پروتونها و الکترونها خیلی کوچکتر از  طول موج نور قابل دیدن در طبیعت است. بهمین دلیل نور قابل دیدن ، مثل نور خورشید قابلیت بازتاب از روی انها ندارد. در نتیجه نه رنگ دارند و نه دیده میشوند. بعد گفتم بهمین دلیل در شتابدهنده های ذرات ، نورها یا اشعه هایی تولید میشود که طول موج بی نهایت کوچکی دارند و با تاباندن ان بر موجودات غیر قابل دیدن، میتوان انها را قابل دیدن کرد. شبیه نور اشعه ایکس.

............

یادش به خیر سالها پیش در دوران مدرسه در منطقه «نمره چهل » «مسجدسلیمان» معلم گرانقدری داشتیم با نام «آقای آهی» که معلم درس علوم بود. چند جمله داشت که زیاد سر کلاس میگفت. یکی اینبود که بچه ها به  چشمانتان و آنچه میبینید باور نداشته باشید ، تنها به عقلتان باور کنید. بعد میگفت امشب در حیاط خانه تان به آسمان پر ستاره نگاه کنید. بیشتر این ستاره هایی که در آسمان میبینید ، سالهاست که از بین رفته اند و دیگر وجود ندارند ! چون نور سرعت معینی دارد ، چند صد  و یا هزاران سال طول میکشد تا نورشان به ما برسد. بعضی  از انها هزاران سال قبل در آنجا بوده اند و همانجا از بین رفته اند،  ولی  چون  نورشان  الان به چشمان شما  رسیده فکر میکنید هنوز وجود دارند..

او از ان معلمان گرانقدری بود که حتی درس علوم را هم بصورت «بومی» و تولید داخل درس میداد. در انزمان مسجدسلیمان تقریبا تمام خانه ها یک طبقه بودند و حیاط داشتند  و  اغلب در کوهپایه ها و تپه ها ساخته شده بودند. اسمان شبها مملو از ستاره ها بود و دیدن شهابسنگ در شبها خیلی عادی بود...در آنزمان زیاد برایم قابل درک نبود که به آسمان نگاه کنم و ستاره ها را ببینم و بگویم که وجود ندارند...

یک جمله دیگرش این بود که اگر روزی تخم مرغ اب پز کردید، به محض اینکه اب جوش امد، شعله را کم کنید چون  با شعله بالاتر ، تخم مرغ زودتر نمیپزد ، فقط اب بیشتری تبخیر میشود.... این را در آنزمان نمیفهمیدم که چه ربطی به ما دارد که هی تکرار میکرد. تا زمانیکه رفتم دانشگاه تهران و در خوابگاه موقع اب پز کردن تخم مرغ ، یاد حرفش افتادم .

مکن کاری که پا بر سنگت آید

جهان با این فراخی تنگت آید

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

تو بینی نامه خود، ننگت آید

«باباطاهر عریان»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد