خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

ریستارت کردن اتومبیل

..دیروز یک باران حسابی زد این دومین بارانی است که امسال شروع شده بود. در نتیجه عملا سطح خیابانها شبیه آب صابون لیز شده بود برای رانندگی. اتفاقا من هم دیروز کاری داشتم و با ماشین رفته بودم بیرون توی مسیر کلی ماشین دیدم که یا به کناری لیز خورده بودند یا زده بودند به همدیگر. عصر موقع برگشت به خانه وقتی سوار ماشین شدم دیدم که ماشین سنتر-لاک شده است و هر کاری کردم کلید توی استارتر حرکت نمیکرد. اون موقعه عصر هم به خاطر مراسم مذهبی اینجا عملا خیابانها تعطیل بود و نمیشد که مکانیک ماشین خبر کرد..یه فکر جالب که در آن لحظه مشکل مرا حل کرد اینبود که یکی از کابلهای باطری را باز کردم و بعد از چند ثانیه دوباره بستم. با اینکار کل سیستم برق اتومبیل قطع و وصل مجدد شد. اینبار بدون هیچ مشکلی ماشین روشن شد. خیلی وقتا تجربیات ریستارت کردن کامپیوتر در جاهای دیگه هم بدردمون میخوره.

پوستر

سرگرم آماده کردن پوستری هستم برای ارایه به نخست وزیر؛ که قرار است برای افتتاح ساختمان شتابدهنده سینکروترون بیاید. ساختمانی که هیچی تویش نیست ولی حدود ۶ میلیون دلار فقط برای خود ساختمان خرج بر داشته است. بایستی توی این پوستر مطالبی از وضعیت فنی پروژه و کلا منفعتهای صنعتی اقتصادی که این پروژه برای این کشور داشته باشد بیان کنم. مدیر فنی پروژه که مدت چندین ماه هست که خیلی کم اینجا میاید و از قراین پیداست که از اجرای پروژه در اینجا ناامید شده است. او اکثرا در ایتالیاست و بعد از نخست وزیری آقای پرودی در ایتالیا خیلی متمایل شده است که در همان ایتالیا بماند و احیانا در پروژه های آنجا مشاوره کند..

 البته دو هفته پیش که آمده بود ازش در این مورد پرسیدم گفت که علت اصلی که کم میاید ترک سیگارش هست. گفت که سیگارش را بعد از ۳۰ سال که هر روز دو سه پاکت دود میکرد ترک کرده است و این روی سیستمش خیلی تاثیر گذاشته است. داستان سیگاری شدنش بر میگردد به قبل از سفرش به آزمایشگاه فیزیک لورنس برکلی در ایالات متحده در دو ده قبل که در نوع خود داستان جالبی هست..

دیزی سرای تجریش

مدتی بود که اشتهایم کم شده بود و در نتیجه «از ا متر آو فکت» دنبال راهکارهایی برای حل مسئله شدم. از جمله کارها این هست که بک گروند دسکتاپ کامپیوترم را یک عکس جذاب از یک همبرگر بزرگ خوشمزه خوشرنگ گذاشتم. من اکثر اوقات پشت کامپیوترم مشغول تولید علم هستم  و به همین خاطر با دیدن این عکس گرسنگیم تشدید میشود و اشتهایم باز میشود..

یادم میاید سه چار سال پیش که در تهران بودم و در مرکز تحقیقات فیزیک نظری روی یک پروژه وطنی کار میکردم بعضی اوقات عصرها که از آنجا برمیگشتم به یک دیزی سرا روی پل تجریش میرفتم. هر چند که واقعا قیافه من برای اونایی که انجا میامدن کمی عجیب بود اکثرا افرادی که انجا میامدند برای دیزی خوردن؛ مسن بودند و میشود گفت که بیشترشان هم از مغازه دارهای تجریش بودند. البته یک روز هم که در کیفم را باز کردم و یک سی دی توی لپ تاپم را دراوردم کلی بقیه نگاه میکردند..با دیدن این عکس لذیذ پایین بیشتر مزه دیزی های تجریش در خاطرم زنده شد. متاسفانه توی این پست با اینکه ماه رمضان هست اینقد از خوردنیهای لذیذ صحبت کرده بوده ام. البته الان که اینو مینویسم تقریبا از افطاری هم فکر کنم ساعاتی گذشته است.

دیزی سرای تجریش