خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

اعتماد به کامپیوتر

امروز که داشتم با ویگنولا صحبت میکردم در مورد اندازه گیری تیون در پروژه شتابگر؛ به این مسئله هم پی بردم که چرا ویگنولا اصولا زیاد با تجهیزات مدرن مثل کنترلهای بیش از حد اتوماتیک و شبیه سازیهای بدون هدف کامپیوتری زیاد حال نمیکند. در مورد تجربه ای صحبت میکرد که تقریبا ۲۰ سال پیش هنگام راه اندازی شتابگر الکترون پوزیترن دفنا در فراسکاتی ایتالیا برخورد کرده بود. در آنزمان رییس فنی آن آزمایشگاه بود. گفت:

<< که در اتاق کنترل همه داشتند به سختی با دکمه های کنترلی روی بردهای مختلفی که در انجا بودند کار میکردند تا بدینوسیله بتوانیم اندازه گیری دقیقی از مقدار تیون شتابگر بدست آوریم. همه خسته شدیم و تقریبا به انتهای کار نزدیک شده بودیم که بونی مسئول قسمت فرکانس رادیویی پیش من امد و با صدای بلند گفت این راهی که شما میروید هیچوقت به آخر نمیرسد بیایید از برنامه اتوماتیک کامپیوتری که گروه من نوشته و آماده کرده ایم برای اندازه گیری و کنترل استفاده کنید. من هم گفتم اوکی شما بیایید شاید تجهیزات شما به قول خودتان بتوانند مشکل را حل کنند... بونی و گروهش ظرف یک ساعت کلیه تجیزات وابسته را وصل کردند و کامپیوتر را هم آماده انجام کار کردند. بونی با افتخار دستش را روی دکمه کامپیوتر فشار داد و عدد ۲ را وارد کامپیوتر کرد. در این هنگام کلیه صفحات مونیتور مربوط به اتاق کنترل خاموش شدند و عملا الکترونهای درون شتابگر همه از بین رفتند. در آن لحظه از شدت ناراحتی من به عنوان رییس فنی تصمیم گرفتم بونی را از کارش تعلیق کنم که چنین اشتباه فاحشی انجام داده بود.(دیگه این قسمت خیلی فنی هست.)..>>

خلاصه نتیجه گرفت که هرگز به کامپیوتر نمیشه در کارهای خیلی جدی اعتماد مطلق داشت. چون در واقع نویسنده سورس برنامه هست که بایستی قابل اطمینان باشد نه خود کامپیوتر.

ریستارت کردن اتومبیل

..دیروز یک باران حسابی زد این دومین بارانی است که امسال شروع شده بود. در نتیجه عملا سطح خیابانها شبیه آب صابون لیز شده بود برای رانندگی. اتفاقا من هم دیروز کاری داشتم و با ماشین رفته بودم بیرون توی مسیر کلی ماشین دیدم که یا به کناری لیز خورده بودند یا زده بودند به همدیگر. عصر موقع برگشت به خانه وقتی سوار ماشین شدم دیدم که ماشین سنتر-لاک شده است و هر کاری کردم کلید توی استارتر حرکت نمیکرد. اون موقعه عصر هم به خاطر مراسم مذهبی اینجا عملا خیابانها تعطیل بود و نمیشد که مکانیک ماشین خبر کرد..یه فکر جالب که در آن لحظه مشکل مرا حل کرد اینبود که یکی از کابلهای باطری را باز کردم و بعد از چند ثانیه دوباره بستم. با اینکار کل سیستم برق اتومبیل قطع و وصل مجدد شد. اینبار بدون هیچ مشکلی ماشین روشن شد. خیلی وقتا تجربیات ریستارت کردن کامپیوتر در جاهای دیگه هم بدردمون میخوره.

پوستر

سرگرم آماده کردن پوستری هستم برای ارایه به نخست وزیر؛ که قرار است برای افتتاح ساختمان شتابدهنده سینکروترون بیاید. ساختمانی که هیچی تویش نیست ولی حدود ۶ میلیون دلار فقط برای خود ساختمان خرج بر داشته است. بایستی توی این پوستر مطالبی از وضعیت فنی پروژه و کلا منفعتهای صنعتی اقتصادی که این پروژه برای این کشور داشته باشد بیان کنم. مدیر فنی پروژه که مدت چندین ماه هست که خیلی کم اینجا میاید و از قراین پیداست که از اجرای پروژه در اینجا ناامید شده است. او اکثرا در ایتالیاست و بعد از نخست وزیری آقای پرودی در ایتالیا خیلی متمایل شده است که در همان ایتالیا بماند و احیانا در پروژه های آنجا مشاوره کند..

 البته دو هفته پیش که آمده بود ازش در این مورد پرسیدم گفت که علت اصلی که کم میاید ترک سیگارش هست. گفت که سیگارش را بعد از ۳۰ سال که هر روز دو سه پاکت دود میکرد ترک کرده است و این روی سیستمش خیلی تاثیر گذاشته است. داستان سیگاری شدنش بر میگردد به قبل از سفرش به آزمایشگاه فیزیک لورنس برکلی در ایالات متحده در دو ده قبل که در نوع خود داستان جالبی هست..

دیزی سرای تجریش

مدتی بود که اشتهایم کم شده بود و در نتیجه «از ا متر آو فکت» دنبال راهکارهایی برای حل مسئله شدم. از جمله کارها این هست که بک گروند دسکتاپ کامپیوترم را یک عکس جذاب از یک همبرگر بزرگ خوشمزه خوشرنگ گذاشتم. من اکثر اوقات پشت کامپیوترم مشغول تولید علم هستم  و به همین خاطر با دیدن این عکس گرسنگیم تشدید میشود و اشتهایم باز میشود..

یادم میاید سه چار سال پیش که در تهران بودم و در مرکز تحقیقات فیزیک نظری روی یک پروژه وطنی کار میکردم بعضی اوقات عصرها که از آنجا برمیگشتم به یک دیزی سرا روی پل تجریش میرفتم. هر چند که واقعا قیافه من برای اونایی که انجا میامدن کمی عجیب بود اکثرا افرادی که انجا میامدند برای دیزی خوردن؛ مسن بودند و میشود گفت که بیشترشان هم از مغازه دارهای تجریش بودند. البته یک روز هم که در کیفم را باز کردم و یک سی دی توی لپ تاپم را دراوردم کلی بقیه نگاه میکردند..با دیدن این عکس لذیذ پایین بیشتر مزه دیزی های تجریش در خاطرم زنده شد. متاسفانه توی این پست با اینکه ماه رمضان هست اینقد از خوردنیهای لذیذ صحبت کرده بوده ام. البته الان که اینو مینویسم تقریبا از افطاری هم فکر کنم ساعاتی گذشته است.

دیزی سرای تجریش

 

ترمز دستی

..

چند سال پیش که در انگلیس بودم صبحها وقتی میرفتم سر کار در آزمایشگاه دارزبوری؛ یکی از همکاران فرانسوی هم که با ما کار میکرد و بعضی وقتها میومد محل کار من در مرکز آر.اف یا اصطلاحا رادیو-فرکانسی. بعضی وقتا قیافش خیلی خواب آلود و مضطرب به نظر میرسید. وقتی ازو در این مورد پرسیدم گفت که بیشتر روزها بعد از ظهرها که از محل کارش به خانه میرود به مدت ۳-۴ ساعت اضطراب شدیدی دارد که  بعضی وقتها برایش غیر قابل تحمل میشود؛ میگفت که این وضعیتش با تپش شدید قلب همراه هست. از طرفی صبحها ۲-۳ ساعت قبل از اینکه از خواب بیدار شود هم درون معده اش دردهای عجیب حس میکند و اضطراب درونی دارد. به شوخی به او میگفتم که احتمالا زیر مسیر اشعه مایکرویو قرار داری.... چند ماه پیش که برای کنفرانسی به انگلستان رفته بودم هنوز آنجا کار میکرد البته دیگر دکترایش تمام شده بود. کمی در مورد دفاع از تز دکتریش صحبت کرد که با کمک مرکز اسلاک انجام داده بود.

سفر احتمالی به نیومکزیکو

..سه تا کنفرانس برای ۱۲ ماه آینده در زمینه کاریه من برگزار میشود که احتمالا دو تا از آنها را اگر خرج سفر و هتل و .. را بصورت فلوشیپ بدهند میروم. اولین کنفرانس شتابگرهای آسیا هست که در ماه ژانویه در ایندور هندوستان برگزار میشود و احتمالا نمیروم. دومین کنفرانس؛ ورک شاپ تجهیزات تشخیص و کنترل شتابگرها هست که در ماه می در مرکز سینکروترون الترا در شهر تریست ایتالیا برگزار میشود؛ آنجا سال قبل رفته بودم؛ مکان جالب و زیبایی که چسبیده به دریای آدریاتیک در شمال ایتالیا هست. سومی هم کنفرانس شتابگرهای امریکا هست که در ماه ژوئن در البوکرک نیومکزیکو در ایالات متحده برگزار میشود.

 این آخری که در نیومکزیکو هست را خیلی دوست دارم بروم؛ چون به کنار از مسایل علمی مرتبط؛ طبیعت آنجا برایم جالب است. کوههای سنگی؛ درختچه های وحشی و خاک رسی مناطق طبیعی نیومکزیکو -چیزی شبیه طبیعت منطقه بین مسجدسلیمان و اهواز در ایران است که مدتهاست ندیده ام- در این لحظه این نوع طبیعت برایم جذاب است. شاید بتوانم همچنین مردم بومی قبیله های سرخپوست آنجا را هم از نزدیک ببینم (البته این در حد یک شوخی است چون فکر نکنم دیگر سرخپوستی مانده باشد در آنجا). علاوه بر این زیباییهای طبیعی ولی نیومکزیکو مرکز بسیاری از فعالیتهای بزرگ علمی در امریکا هم هست. محیط آرام؛ کم جمعیت و گسترده آن منطقه؛ آنجا را به بهترین مکانها برای تحقیقات فیزیک؛ ستاره شناسی و علوم فضایی تبدیل کرده است. اکثر فیلمهای «وسترن کابوی» هم در همین منطقه نیومکزیکو و تگزاس ساخته شده اند. بزرگترین تلسکوپهای فضایی و ارتباطات ماهواره ای و آزمایشگاه معروف «لوس آلاموس» برای تحقیقات فیزیک نیز در همین منطقه قرار دارند.

سینه

...خیلی اوقات در کنفرانسهایی که در ایران برگزار شده بود و افرادی هم از خارج دعوت شده بودند که فارسی نمیفهمیدند؛ اصطلاحات انگلیسی میشنیدم که هیچ کجای دنیا نشنیده بودم. در یکی از کنفرانسهای علمی معتبر در تهران دانشجویان دکتری دیدم که در وقت استراحت بین دو سخنرانی مدام به دو تا از سخنرانان آلمانی میگفتند Dont be tired. و منظورشان این بود که بگویند خسته نباشید. در واقع مفهوم جمله Dont be tired در انگلیسی معادل<بیشتر تلاش کن و خسته نشو> و جمله ای امرانه هست که اصلا معنی خسته نباشید فارسی را ندارد. در این مواقع جمله All right یا you all right?  کافی بود.

خاطره ای را دوستی تعریف میکرد که در دوران دانشکده اش در امریکا اوایل ورودش به آنجا برای خرید به سوپرمارکتی رفته بود و میخواست سینه مرغ بخرد. به فروشنده که اتفاقا هم خانم بود گفت: لطفا به من مرغ بدهید. فروشنده جواب داد چه قسمتی؟ دوستم گفت سینه. در این موقع همه مشتریان به طرف این شخص نگاه کردند و اتفاقات بعدی..

در واقع اشتباه اینجا بود که هر چند که دو کلمه Chest و Breast  در انگلیسی معنی سینه میدهند ولی هر کدام جای کاربرد متفاوتی دارند. Breast  بیشتر مفهوم سینه در خانمها است ولی Chest  معنی قفسه سینه است که برای مرغ استفاده میشود. او در آن هنگام از اصطلاح Breast  استفاده کرده بود و البته اشتباه و خنده دار بود.

کلماتی مثل Ring clock به جای ساعت زنگ دار؛  Hen  در رستوران به جای خوراک جوجه را هم از خیلی ایرانیان شنیده ام که البته واقعا خنده دار هستند.

یادگیری زبان

...دنبال مرکزی برای یادگیری مکالمه فرانسوی یا آلمانی میگردم. هر چند که از مسئول اطلاع رسانی اینجا پرسیدم گفتند که معمولا در اکثر کشورها معتبرترین انستیتو برای یادگیری زبان آلمانی «مرکز فرهنگی گوته» و برای زبان فرانسه «مرکز فرهنگی فرانسه» هست. اگر بتوانم از لحاظ زمانی کورس مطلوبی را پیدا کنم حتما خواهم رفت. این مسئله یاد گرفتن زبان فرانسه یا آلمانی از سال قبل زمانی در من بوجود آمد که در کنفرانسی در شهر لیون فرانسه موقعی که روی میز مینشستیم معمولا افراد فرانسوی و آلمانی توی کنفرانسهای علمی زیادند و اونها هم وقتی با همزبانهای خودشان روی یک میز مینشینند ترجیح میدهند که به جای انگلیسی به زبان خودشان صحبت کنند و در این مواقع اگر زبان فرانسه یا آلمانی بلد باشی خیلی زندگی راحتتر میگذره.

 حتی جالب اینجا بود که روی میز من که همه از کشورهای آلمان و سوییس و اتریش بودند و زبان مشترکشان آلمانی بود وقتی خانم سرو کننده غذا به جای انگلیسی از من هم به آلمانی پرسید<واس وولن زی ایسن ؟> من هم در جواب گفتم: جوجه و سالاد. بعد دوباره همان جمله قبلی را پرسید و من هم دوباره به فارسی گفتم جوجه اند سالاد. اینبار فهمید و گفت ببخشید من فکر کردم شما هم آلمانی صحبت میکنید. من گفتم که نه من فارسی صحبت میکنم. به انگلیسی از من سوال کرد که چه میل دارید و من هم به انگلیسی جواب دادم چیکین اند سلاد.

این باعث شد که یادگیری زبان فرانسه یا آلمانی در دستور کاریم قرار گیرد. از دید خیلی افراد در مکانهای علمی دانستن تنها زبان انگلیسی بیشتر نشانه کم سوادی فرهنگی (یا اصطلاحا جوات) شده است.

مسئله پوانکاره

هفته گذشته مسئله ۱۰۰ ساله ریاضی «پوانکاره» توسط یک ریاضیدان سن پترزبورگی حل شد. جایزه حل این مسئله معادل یک میلیون دلار بود. 

مسئله پوانکاره که جایزه معروف «میدانها» که در حد جایزه نوبل است را نصیب حل کننده اش کرد واقعا چه میگوید؟ مسئله پوانکاره میگوید که «اگر بتوان یک کش پلاستیکی دور یک کره قرار داد و آن را به سمت بالا آهسته حرکت دهیم در پایان این کش کوچک و کوچکتر میشود تا به یک نقطه تبدیل میشود. و برعکس آن هم درست است و در یک فضای چندبعدی هم این مسئله درست است.» خیلی به نظر ساده میاد ولی این مسئله بایستی به زبان روابط ریاضی اثبات میشد که بالاخره بعد از صد سال اثبات شد.

----------------------------------------------------

سوال اول: آیا برای حل مسئله یک میلیون دلاری پوانکاره خیلی امکانات لازم هست؟ نه؛ تنها یک قلم و یک دفتر لازم است. 

سوال دوم: آیا مسئله پوانکاره به اندازه جایزه یک میلیارد تومانی ارزش داشت؟ جواب: حتما داشته.

سوال سوم: آیا جمله «مرغ اول بوجود آمد یا تخم مرغ» به مسئله پوانکاره ربط دارد؟ جواب: آره؛ حل مسئله تا حدی به آن هم پاسخ میدهد.

نتیجه گیری: با یک قلم و یک دفتر میتوان جایزه یک میلیون دلاری گرفت.

خاطرات قبل در ایران

پریروز داشتم خاطرات مربوط به چهار پنج سال پیش را در لپ تاپم در خانه ورق میزدم. روزهایی کاملا خوش شانس و البته روزهایی هم کاملا بدبیاری را در دفترچه خاطراتم دیدم. البته شکر خدا و قانون طبیعت همه چیز با زمان میگذرد و تنها یک تصویر دو بعدی و تجربه ای برای آینده از آن باقی میماند.

در قسمتی از خاطرات مربوط به چهار سال پیش نوشته بودم:

« دوم فروردین به اتفاق سه تا از دوستان صبح ساعت ۰۵۳۰ به مقصد روستای اندیکا و سپس جزیره سد عباسپور سوار ماشینی شدیم که قرار بود ما را از مسجدسلیمان به سد عباسپور ببرد. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که ما راه افتادیم ولی هوا روشن شده بود که وارد روستای اندیکا شدیم مقداری خورد و خوراک از یک مغازه که تازه باز کرده بود گرفتیم و به مسیرمان ادامه دادیم....به پشت سد نیروگاه عباسپور رسیدیم جایی که بایستی سوار قایق میشدیم وبه سفر تفریحی و ادونچری خود از طریق آب ادامه میدادیم. مقداری فیلم گرفتم؛ بچه های توی قایق هم کلی از آب و هوای پاک آنجا دماغشان چاق شده بود و هر کسی برای خودش آوازی میخواند.... تقریبا یک ساعتی توی قایق بودیم تا به منطقه سرسبز کوهستانی رسیدیم که قایق ما از میانش رد میشد. درخواست کردیم که آنجا ما را پیاده کند تا مسیرمان را به پیاده روی در چمنزارهای کوهستانی ادامه دهیم و در ضمن صبحانه مان را هم در کنار آب و دامنه کوه میل کنیم. نام آن منطقه «شلال» بود ما پیاده شدیم آتش درست کردیم و نان و پنیر و میوه و چای خوردیم....»

حرفه ای

به وشحال بشه یا ناراحت...بعضی وقتا این حرکت من را یاد وضعیت بعضی دانشمندان امروزی میندازد که بدلیل نداشتن دانش عمیق از یک مسئله؛ نظریه هایی میدهند که چند سال بعد کاملا برعکس آنرا بیان میکنند.

 فکر کنم مولوی هم در کتاب مثنوی معنوی داستانی دارد که : در یک خانه تاریک فیلی پنهان بوده است؛ گروهی وارد آن خانه شدند و چون تاریک بود هر کدام از آنها وقتی به قسمتی از بدن فیل برخورد میکردند نظریه ای میدادند که مثلا این یک ستون دیوار است یا ریسمان یا شمشیر یا تنور نان و ...است. در کتاب مثنوی معنوی داستان زیبای دیگری را خواندم با نام «خر و خاتون». این داستان هم از دید من خیلی جالب به کار حرفه ای اشاره میکند. که اگر کاری را انجام میدهید آنرا با تمام و کمال درست انجام بده و به قول فرنگیها «یا کامل و درست انجامش بده یا اصلا انجامش ندهی بهتر است» یعنی « حرفه ای باش». 

-----------------------------------------------------------------------------

یادم میاید که یک روز در تهران با فیزیکدانی برخورد کردم که کارش در زمینه فیزیک بود ولی در مورد همه چیز از سیاست گرفته تا وضعیت اجتماعی نسل جدید سخن میگفت الا در زمینه فیزیک. هر وقت او را میدیدم یاد مسایلی غیر از فیزیک میافتادم. روزی دوستانه ازو پرسیدم که جرم پروتون چند برابر جرم الکترون است؟ دیدم مقداری سرش را تکان داد و گفت عدد دقیقش یادم نیست. گفتم اوکی عدد تقریبی توی ذهنت داری مثلا ده برابر؛ هزار برابر یا یک میلیون برابر؟ بازهم مقداری سرش را تکان داد سپس با اشاره به کامپیوتر روی میزش جواب داد: والا با این مایکروسافت ویندوز.

آیا این داستان واقعی بود؟ 

منچستر

...

واما بقیه خاطرات اسکاتلند...هنگام ورود به منچستر درست تغییر آب و هوا و رفتار مردم را میشد حس کرد. منچستر شهر تقریبا بزرگ و نسبتا آلوده و با مردمی تا حدی بداخلاق بود. توی بعضی خیابانها پر از پاکستانی هایی بود که با لباسهای محلی خودشان توی خیابانها میگشتند و صحنه های بدیعی ایجاد میکردند. در یکی از خیابانها بود فکر کردم در یک محله جنوب شهر راه میروم که مردم با قیافه هایی ملتهب و نامهربان همدیگر را نگاه میکردند و مثل برخی کشورهای خاورمیانه ای همه عجله داشتند. چراغ سبز و قرمز را رعایت نمیکردند و قدم زدن در خیابانها خسته کننده بود.

درست بر خلاف ادینبورا در اسکاتلند.

شتابدهنده دایموند

پروژه شتابدهنده دایموند در آکسفورد هم با شتاب و سرعت تمام بالاخره به بهره برداری رسید. چند سال پیش زمانیکه در مرکز دارزبوری بودم؛ همکاران من در آنجا هرگز به بهره برداری از این مرکز امیدی نداشتند. در سال ۲۰۰۲ پس از انکه مهندسان و فیزیکدانهای موسسه دارزبوری به انتقال محل ساخت این ابرمیکروسکوپ از وارینگتون به آکسفورد اعتراض کردند؛ وزیر علوم انگلستان طی حرکتی ناگهانی مدیر دایموند را عوض کرد؛ مدیر جدید شروع به جذب مهندسین و طراحانی جدید از اقصی نقاط اروپا کرد و البته با ارایه امکانات عالی و با تثبیت این پروژه در آکسفورد. اکنون این پروژه تقریبا در حال بهره برداری است. در انزمان تا آنجا که بیاد دارم تنها زمینی بود در آکسفورد به مساحت چندین برابر استادیوم ورزشی که با بلدوزر صاف شده بود. الان این پروژه که قرار است تا ۳۰ سال آینده بزرگترین و پر منفعت ترین مرکز علمی در انگلستان باشد کار خود را تقریبا اغاز کرده است. خبرش در بی.بی.سی

همکاران موسسه دارزبوری هم برای اینکه مخالفت خود را ادامه دهند در آنزمان پروژه ای را تعریف کردند با نام 4GLS . که به معنی منبع نور سینکروترون نسل چهارم. و حال آنکه دایموند یک شتابگر نسل سوم بوده است. چند هفته پیش که به انگلستان رفته بودم و همکاران موسسه دارزبوری را هم ملاقات کردم؛ در پروژه سینکروترون نسل چهارم یشرفتهای خوبی کرده بودند. ساختمانهای جدیدی در اطراف موسسه دارزبوری ساخته اند که در واقع یک انکوباتور یا مجتمع علمی تحقیقاتی را در خود جا داده است. اکثر همکاران آنجا که عموما از منطقه Cheshire  و مناطق شمال غربی هستند؛ کاملا عزم خود را جزم کرده بودند که در آنجا بمانند و روی پروژه های خودشان کار کنند؛ به جای اینکه به پروژه دایموند آکسفورد بروند.

محور شرارت

...در طول کنفرانس شتابگرهای اروپا؛ در مقابل نمایشگاه محصولات CosyLab با دکتر <مارک پلسکو> همصحبت شدم. او از جمله مدیران بسیار موفق دانشگاه و صنعت بوده است که توانسته در صنعت کنترل و نرم افزار شتابگرها بسیار سریع به پیشرفتهای جالبی با کمک همکارانش دست یابد. او که میدانست من و همکارم ایرانی هستیم خاطره جالبی را از یکی از دانشجویانش که در مرکز فرمی امریکا دوره پست دکتری میگذارند برایمان صحبت کرد... گفت بعد از نصب یک دستگاه فیدبک در مرکز فرمی که یک مرکز بین المللی هسته ای برای فیزیکدانها و مهندسین است نوبت به معرفی افراد همکار رسید. نوبت دانشجوی من شد؛گفت من جوزف هستم از کشور اسلوونی. نوبت به دانشجوی ایرانی رسید؛ گفت من احمد هستم از کشور محور شرارت...