خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

LHC Project and the physics after Big-Bang !

ماه آگوست یعنی (مرداد-شهریور امسال) برای بسیاری فیزیکدانان و دانشمندان اروپا؛ ایالات متحده و آسیا ماه سرنوشت است. پروژه ال.اچ.سی LHC که در مرکز تحقیقات هسته ای اروپا (سرن) CERN از دهه قبل آغاز شده بود سرانجام روشن میشود. دو شتابدهنده بزرگ در مسیری حلقوی به طول ۲۷ کیلومتر در تونلی زیرزمینی در مرز فرانسه و سوییس؛ دو بیم پروتون را با سرعت نزدیک به نور به هم برخورد میدهند. این شبیه سازی تئوری بیگ-بنگ یا آغاز جهان را انجام میدهد.

این شتابگر کلایدر بزرگترین ساخته فنی بشر در طول تاریخ بوده است و حدود ۵.۸ میلیارد دلار هزینه داشته است. ۳۷ کشور عضو این پروژه بوده اند و کشور ایران نیز ساخت قطعاتی از قسمت آشکارساز آن را بر عهده داشته است.

از آنجاییکه در حین این برخورد بزرگ؛ بسیاری ذرات بنیادی نظیر ذرات عجیب Strange Particlesو یا ذرات جذاب Charm و یا نظیر آن در این میان تولید میشود و احتمال ایجاد سیاهچاله هایی Blackholes نیز وجود دارد؛ بسیاری از افراد و حتی دانشمندان تئوری فیزیک نظرات ظاهرا خنده داری در مورد جهان بعد از این آزمایش در ماه آگوست ارایه داده اند. بعضی ها از بین رفتن کره زمین در این لحظه توسط ذرات و نیروهای الکترومغناطیسی تولید شده توسط ال.اچ.سی را پیش بینی میکنند و حتی در دادگاهی در هاوایی در ماه گذشته به روشن نکردن این شتابدهنده کلایدر رای دادند. چون که احتمال میدهند زمین توسط سیاهچاله های تولیدی این ماشین بلعیده شود! آنها چنین استدلال میکنند که تولید مصنوعی ذرات بنیادی که کنترل آنها و حتی رفتار آنها نیز پیش بینی نشده است میتواند سبب تغییرات گسترده در کره زمین شود. برخی گروههای مذهبی به ظهور آخر زمان در این لحظه نوید داده اند. اما همه این پیش بینی ها بعد از ماه آگوست راست آزمایی میشوند.

 من هم امیدوارم که حداقل برای یک هفته در ماه آگوست و سپتامبر در طول آزمایش اولیه در مرکز سرن باشم. اما از همه این نظرات بنیادگرایانه که بگذریم این ماشین میتواند  بسیاری فرضیه های بنیادی فیزیک در قرن ۲۰ را بصورت تجربی راست آزمایی کند...

کنفرانس پک ۲۰۰۸

مقاله ای را که با همکاری دو نفر از همکاران در مرکز سینکروترون سولیل فرانسه نوشته ام را برایشان فرستاده ام تا بعد از نکته پیشنهاداتشان آنرا برای کنفرانس امسال شتابگرهای اروپایی یا اصطلاحا«پک ۲۰۰۸» بفرستیم. امسال این کنفرانس در شهر ژنوا در ایتالیا برگزار میشود و برخلاف سالهای قبل تعداد محققین و دانشمندان آسیایی و امریکای شمالی زیادتر خواهد بود. علت آنست که بر اساس توافق سال گذشته بین سه کنفرانس قاره های اروپا و آسیا و امریکای شمالی هر سه سال یکبار در یکی از قاره ها برگزار میشود. معمولا شرکت کننده ای از خاورمیانه و افریقا در این کنفرانسها وجود ندارد و علت آن هم نبود تحقیقات و صنعت مربوط به علم شتابگرها در این مناطق است.

----------------------

مولانا در کتاب مثنوی معنوی در داستانی به حکمت و قدرت خداوند چنین اشاره میکند: موری بر کاغذ میرفت؛ نوشتن قلم دید. شروع به ستودن کرد. موری دیگر که چشم تیز تر بود گفت ستایش انگشتان را کن که آن هنر از ایشان میبینم. موری دیگر که از این هر دو؛ چشم روشنتر بود گفت من بازو را میستایم که انگشتان فرع بازوانند و الی آخر...

مورکی بر کاغذی دید او قلم...گفت با مور دگر او راز هم

که عجایب نقشها آن کلک کرد...همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد

.......بی خبر بود او که آن عقل و وفاد...بی ز تقلیب خدا باشد جماد

یک زمان از وی عنایت برکند...عقل زیرک ابلهیها میکند.

و همینطور ادامه میدهد تا نتیجه میگیرد همه موجودات وسیله اند و منبع همه این قدرتها اراده بی انتهاست. و به شخص معترض توصیه میکند که چون در فهم نشانه های الهی ناتوانید بهتر است حرفم را قبول کنید؛ زندگی را آسان کنی و منتظر دریافت نعمتهای خداوند باشی.

پس تو حیران باش بی لا و بلی...تا ز رحمت پیشت آید محملی

چون ز فهم این عجایب کودنی...گر بلی گویی تکلف میکنی

ور بگویی نی زند نی گردنت...قهر بر بندد بدان نی روزنت

پس همین حیران و واله باش و بس...تا در آید نصر حق از پیش و پس

چونک حیران گشتی و گیج و فنا...با زبان حال گفتی اهدنا

زانک شکل زفت بهر منکرست...چونک عاجز آمدی لطف و برست.

مولانا در پایان میگوید: هر وقت به مرحله تسلیم کامل در مقابل اراده بی انتها رسیدی؛ موفقیت را در آغوش خواهی کشید.

 

سینکروترون ملی رویا یا واقعیت؟

چند روز گذشته دو مصاحبه تلویزیونی یکی از کانال دولتی اسپانیا و دیگری کانال ۴ از یکی کشورهای استکباری! داشتم. سوالاتی در مورد پروژه سینکروترون خاورمیانه و مسایل مرتبط به آن و نقش فنی ایران در این پروژه پرسیده شد. در چند مورد سوالاتی پرسیده شد که تا حدی میتوانست در مسایل غیر علمی استفاده شود و همانطور که اول مصاحبه به آنها گفتم از جواب دادن به انها خودداری کردم... ولی در جایی گفتم که امیدوارم روزی بتوانیم مرکز سینکروترونی در ایران داشته باشیم؛ که مصاحبه کننده پرسید بخاطر مسایل اتمی ایران؟ گفتم که مراکز سینکروترون اصولا در زیرشاخه های اتمی محسوب نمیشوند.

------------------------------------

از ایران نیز خبردار شدم که وزارت علوم بالاخره ۴ نفر شامل دو نفر مشاور و دو نفر نماینده برای مرکز سینکروترون در خاورمیانه معرفی کرده است. امیدوارم که این افراد برای انتقال تکنولوژی مربوط به شتابگر به کشورشان تلاش کنند. از لحاظ علمی و فنی اصولا امیدی به داشتن بیم الکترون خروجی از مرکز سینکروترون خاورمیانه نیست و کاملا صادقانه مراکز و افراد استفاده کننده از نور سینکروترون (اصطلاحا یوزرهای سینکروترون) در ایران نبایستی امیدی به استفاده از بیم خروجی از این مرکز داشته باشند. مهمترین هدف ایران از مشارکت در این پروژه استفاده و انتقال تکنولوژی مربوطه از طریق اروپا به کشور است و همچنین استفاده از امکانات لابراتوارهای اروپا برای آموزش متخصصین ایرانی در این زمینه. اگر نمایندگان ایرانی در این زمینه برنامه ریزی کنند و بتوانند از پتانسیلهای مربوط استفاده مفید و به موقع را داشته باشند میتوان امید فراوانی به پروژه سینکروترون ملی در ایران داشت؛ ولی در غیر اینصورت مشارکت ایران در این پروژه شاید دلیل منطقی قابل دفاعی نداشته باشد.

من این خطوط نوشتم چنان که غیر ندانست... تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.

شتابگر ملی

دیروز ۲۵ می ۲۰۰۸ -۵  خرداد ۸۷ صدمین سال اکتشاف نفت در خاورمیانه در منطقه مسجدسلیمان در جنوب غربی ایران بود. امیدوارم تجربه ۱۰۰ سال استفاده از نفت و کار با صنایع وابسته به آن نتایج مثبتی برای کشور در آینده داشته باشد(؟).

-----------------------

خبرهای خوشی در هفته اخیر در مورد همکاری ژاپن برای کمک به ساخت شتابگر ملی در ایران شنیده ام. پروفسور کوروکاوا مدیر سابق مرکز تحقیقاتی شتابدهنده های پرانرژی KEK ژاپن است که از هفته گذشته به ایران سفر کرده است. او در سفرش ظاهرا با معاونت پژوهش وزارت علوم جلسه ای داشته و قول مساعد کمک فنی در زمینه ساخت شتابگر ملی ایران را داده است. این خبر بسیار خوشی برای من بود. من کوروکاوا را سال گذشته در کنفرانس شتابگرهای آسیا در ایندور هندوستان ملاقات کردم. گفت که حتما به مسئولین پروژه سینکروترون در ایران اطلاع دهم که مرکز KEK در ژاپن بودجه ای را برای کمک به آموزش و ارایه کارگاههای آموزشی در ایران اختصاص داده است. این بودجه در غالب بحث مرکز سینکروترون خاورمیانه مطرح شده بود و در غالب کمکهای ژاپن برای پیشبرد تکنولوژی های مدرن در خاورمیانه ارایه شده است. گفت که بسیار مایل است متخصصین مرکزش را به ایران بفرستد تا برای دوره های کوتاه مدت به ایرانیان کمک کنند. من هم مطلب را به مسئولین مربوطه (نماینده ایران در سینکروترون) در میان گذاشتم و خوشبختانه در اخبار شنیده ام اولین سفر او در همین هفته انجام شده است. استفاده از تجربه ژاپن برای ساخت شتابگر ملی از جمله بهترین کارهاییست که در موقعیت فعلی ممکن است. آنها سازنده بزرگترین و پرانرژی ترین شتابگرهای جهان هستند. آنها دانش کافی تئوری و عملی را در اختیار دارند و برخلاف برخی کشورهای غربی اطلاعات فنی (مربوط به شتابگرها) را آسانتر در اختیار ایرانیان قرار میدهند. امیدوارم دولت ایران از این ارتباط حداکثر استفاده را برای پیشبرد تکنولوژی لازم در کشور ببرد.

ITER Project

امروز به همراه همکاران آخر وقت برای دو ساعت برای تفریح طبیعت رفتیم. هوا خنک بود و فرصت خوبی برای کباب کردن یا اصطلاحا باربی-کیو بود. این به مناسبت ملاقات  دو روزه گیتانو ویگنولا مدیر فنی سابق بوده است که آمده بود به اینجا تا یک سری کارهایش را مرتب کند ...

 کمی در مورد قیمت بالای نفت و بحران انرژی صحبت شد. اینکه کشورش ایتالیا هم بعد از چندین دهه دوری از برق اتمی اکنون دارد به سمت تولید برق از نیروگاههای اتمی گرایش پیدا میکند. صحبت از پروژه بین المللی ITER شد که وزیران خارجه اتحادیه اروپا؛چین؛ ایالات متحده و ژاپن و روسیه سال گذشته تصویب کردند تا به کمک واکنش هسته ای «فیوژن» بتوانند در دهه های آینده در صورت موفقیت این پروژه انرژی کشورهای توسعه یافته را تامین کنند. این تجهیز بزرگ اولین ساخته بشر خواهد بود که توان خروجیش ده برابر توان ورودیش است!! این مرکز بزرگ بین المللی در کاداراشه در نزدیکی مارسی در جنوب فرانسه قرار دارد.

البته قبلا در نه سال پیش ساخت پروژه ای اروپایی بنام «جت» JET در انگلستان اجرا شده بود ولی آنها بدلایل نداشتن دانش و تکنولوژی کافی هرگز نتوانستند به نقطه بحرانی لازم برای توان خروجی بیشتر از ورودی برسند. امروز ویگنولا میگفت در واقع یکی از مسایل گریبانگیر پروژه ITER مسئله مهندسی و تکنولوژی آن نبوده بلکه بیشتر نداشتن «تئوری های کافی فیزیک» در پشت آن است. آنها واقعا نمیدانند که رفتار سیستم بعد از گذشت از نقطه بحرانی چه خواهد بود؛ تنها نتیجه را میدانند... گفتم که با هزینه ۵ میلیارد دلاری که کشورهای عضو برای تحقیقات آی-تر میکنند  تا تامین انرژی آینده شان را تضمین کنند؛ شاید کشورهایی مثل ایران هم حق دارند که حداقل در تحقیقات هسته ای سنتی و رایج سرمایه گذاریهایی انجام دهند.

مایکروترون

قرار است ماه دسامبر طی یک برنامه رسمی با حضور مسئولین کشورهای عضو و نیز دبیر کل یونسکو خروج بیم الکترون از شتابگر مایکروترون افتتاح شود. شاید این مسئله هم تبلیغی برای حضور این کشور در تکنولوژیهای پیشرفته باشد. دیروز و امروز سرگرم نصب و راه اندازی دوباره یک مولد پالس پرقدرت برای مایکروترون بودم. این مولد پالس اصطلاحا مدولاتور نامیده میشود و برای تولید پالسهای مثلا در رنج ۴-۵ مگاوات استفاده میشود. این پالسر تا سال ۱۹۹۹ در مرکز بسی در آلمان بصورت مستمر برای تولید پالس مورد نیاز تفنگ الکترون و مولد فرکانس رادیویی مگنترون استفاده میشد. از آن به بعد که توسط کشتی در یک محموله بزرگ به اینجا منتقل شد تا چند ماه پیش درون جعبه های بزرگ نایلونی نگهداری میشد. خوشبختانه آزمایشات دیروز و امروز بعد از نصب دوباره نشان داد که توانایی کارکرد دوباره را دارد و میتوان از آن برای مدتی جهت تغذیه مورد نیاز شتابگر مایکروترون بهره برد. معمولا بهترین روش تهیه پالسهای انرژی پرقدرت در رادارها؛ شتابدهنده ها و نیز صنایع فضایی و مخابراتی استفاده از مدارات مصنوعی پالسی است که در سیستمی با نام مدولاتور نصب میشود. هر چند که در مدلهای قدیمی از شارژ خازن و ایندوکتورهای بزرگ برای این منظور استفاده میشد ولی امروزه با استفاده از مدارت قدرت سوییچینگ هم این کار انجام میشود. 

---------------------------

چون سرآمد دولت شبهای وصل...بگذرد ایام هجران نیز هم.

 این تعبیریست که در مورد تست مدولاتور برایم اتفاق افتاد. به محض آغاز تست بعد از یک جرقه بزرگ منبع تغذیه شارژ از کار افتاد. در مرحله بعد یکی از فن های خنک کننده با صدا و دودش که منجر به ترکیدنش شد آغاز غم انگیزی را ایجاد کرد. این نشانه مهمی برای من بود در واقع همان موقع به یکی از همکاران گفتم اینها نشانه آنست که ما تست را با موفقیت انجام خواهیم داد و همین هم شد. ضرب المثلی فرنگی ّIf everything is right, some thing is wrong که ترجمه اش اینست :«اگر همه چیز کاملا درست پیش رود به معنی اینست که جایی اشتباهی رخ داده است.» در واقع وجود شکستهای مقطعی راه ناگزیر موفقیتهای دایمی است.

سفرنامه به ایران(۳)

دو روز مانده به برگشتم از ایران در مرکز مطالعات فیزیک و ریاضیات تهران یا اصطلاحا IPM  سمیناری کوتاه با موضوع تکنولوژی شتابدهنده و... ارایه کردم و در آن به علاقه کشورهای همسایه ایران از جمله ارمنستان, ترکیه, پاکستان و چند ماهه پیش کشور نفتی عربستان به تجهیز کشورهایشان به شتابدهنده های ملی اشاره کردم و گفتم که آنها از چندین سال پیش بودجه هایی را برای این منظور اختصاص داده اند. به طور ضمنی اشاره کردم که موضوع محاصره یک کشور تنها شاید با ماشینهای نظامی نباشد, البته این یکی از راههای آشکار است ولی همچنین ممکن است که با ایجاد مراکز ویژه تکنولوژیک باعث محاصره فنی و اقتصادی  پنهان کشوری دیگر شوند. از اینها که بگذرم محل سمینار مکان فوق العاده باصفایی در دل یک باغ وسیع در منطقه نیاوران بود.

--------------------

نوشته ای که برایم جالب بود. این نوشته را 50 سال پیش- دان هرالد- نویسنده امریکایی در اواخر عمرش نوشت با عنوان «اگر عمری دوباره داشتم..»:

اگر عمری دوباره داشتم میکوشیدم استباهات بیشتری مرتکب شوم. همه چیز را آسان میگرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر میشدم. فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی میگرفتم. اهمیت کمتری به بهداشت میدادم. به مسافرت بیشتر میرفتم. از کوههای بیشتری بالا میرفتم و در رودخانه های بیشتری شنا میکردم. بستنی بیشتر میخوردم. مشکلات واقعی بیشتری میداشتم و مشکلات واهی کمتر. آخر ببینید من از آن آدمهایی بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلی عاقلانه زندگی کرده ام؛ ساعت به ساعت و روز به روز. اوه البته منهم لحظات سرخوشی داشته ام. اما اگر عمر دوباره میداشتم از این لحظات خوشی بیشتر میداشتم. اگر عمری دوباره داشتم سبک تر سفر میکردم.

اگر عمر دوباره داشتم وقت بهار زودتر پا برهنه راه میرفتم و وقت خزان دیرتر به این لذت خاتمه میدادم. از مدرسه بیشتر جیم میشدم. گلوله های کاغذی بیشتری به معلم هایم پرتاب میکردم. سگ های بیشتری به خانه می آوردم..دیرتر به رختخواب میرفتم و میخوابیدم. بیشتر عاشق میشدم. به ماهیگیری بیشتر میرفتم. پایکوبی و دست افشانی بیشتر میکردم. سوار چرخ و فلک بیشتر میشدم و به سیرک بیشتر میرفتم.

در روزگاری که تقریبا همگان وقت و عمرشان را وقف بررسی وخامت اوضاع مکنند؛ من به ستایش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع میپرداختم. چون من با ویل دورانت موافقم که میگوید «شادی از خرد باهوشتر است». اگر عمر دوباره داشتم گلهای بیشتری از چمنزارها میچیدم...

سفرنامه به ایران(۲)

در ایران روز دومی که به تهران رسیدم؛ عصرگاه به امامزاده صالح در تجریش رفتیم. مکان معنوی جالبی بود که در ورودیش خانمها برای احترام بایستی با حجاب کاملتر وارد میشدند. برای آقایان مورد خاصی نبود. کفشهایمان را به جا کفشی تحویل دادیم و وارد مکان آرامگاه شدیم. افراد زیادی در آنجا برای خودشان و یا برای آنانکه دوست میداشتند آرام دعا میکردند. نه خیلی شلوغ و نه خلوت بود. هر کسی میامد ده دقیقه ای انجا دعایش را میخواند و گاها صدقه ای در صندوقهای انجا میانداخت و میرفت. آرامش مردم در آن مکان نسبت به جاهای دیگر محسوس بود. توی حیاطش هم آرامگاه تعدادی از شهیدان جنگ بود که رویشان را دسته های گل پوشانده بودند....

هفته دوم در ایران به سفری طبیعتی رفتیم. مدتی هم به مناطق کوهستانی و دیدنی اطراف مسجدسلیمان در شمال شرقی خوزستان و جنوب استان بختیاری رفتیم. مسجدسلیمان؛ اندیکا و بعد «تونل دلا» و پل باستانی نگین و سرانجام منطقه چلو ما را به قله های با شکوه «کوه تاراز» رساند. مسیری چند ساعته که ما را از هوای نسبتا گرم ۳۱ درجه مرکزی به کوههای برفی تاراز رسانیده بود. این واقعا تجربه جالبی بود وقتی بعد از چند ساعت مسافرت بایستی لباسهای بهاری را با لباسهای زمستانی عوض میکردی. هرچند که در طول مسیر  حدود ۱۰ کیلومتر را بایستی با جاده خاکی در حال احداث بعد از پل نگین طی میکردیم (که حدود ۴۰ دقیقه طول کشید) ولی رسیدن به قله و چشمه تاراز و آب و هوای مطبوع آنجا لذت بخش بود. در میانه راه منظره های کوهستانی  از ورودی و خروجی تونل دلا و نیز تالاب شیمبار(شت شیمبار) که اکنون البته پر از درختهای آبی بود و سپس چشمه و کوه تاراز و برفهای کنار جاده دلپذیر بود. مسیر جاده در کوه تاراز که البته با مهارت خاصی ایجاد شده بود به قدری مرتفع بود که نگاه کردن به مسیر پایین دست گاهی سبب سر گیجه میشد. در تمام مدت گشت و گذارم در داخل و خارج ایران جاده ای در این ارتفاع ندیده بودم.

سفرنامه به ایران(۱)

آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود...عاقبت در قدم باد بهار آخر شد.

رفتیم ایران به به. به به. خیلی خوش گذشت به به. اصلا فکر نمیکردم ایران توی چهار سال اینقدر تغییرات مثبت کرده باشد. نظم؛ سرویسهای شهری؛ آداب و رفتار مردم در فروشگاهها خیابانها فرودگاهها و ایستگاههای قطار و به خصوص نحوه تعامل شهروندان با تجهیزات مدرن کاملا برایم جالب بود. در اغلب فروشگاههای حتی کوچک سیستمهای کارت خوان بانکی و در اغلب خیابانها و کوچه های شهرها خودپرداز بانکی و تجهیزات اینترنتی و مخابراتی فراوان دیده میشد. ساخت و سازهای جدید در شهرها افزایش چشمگیری یافته بود و صحبتهای شهروندان واقع بینی ملموسی داشته بود.

در مدت چندین هفته ای اقامت در ایران علاوه بر انجام کارهای مربوط به رفت و برگشتم به ایران؛ سفرهای یکروزه تفریحی به مناطقی طبیعی و زیارتی و همچنین بازدید و صحبتهای نیمه فنی با افراد مشغول در پروژه های شبه شتابگر در سازمان انرژی اتمی و مرکز فیزیک نظری در نیاوران و ارایه سخنرانی کوتاهی در همانجا داشتم. متاسفانه دانش فنی در این زمینه مختص سینکروترون در ایران بسیار ناچیز است...

مکان یابی

دیشب سخت ترین شرایط رانندگی را تجربه کردم موقعی که از مرکز انجام پروژه به خانه برگشتم. محل ساخت ساختمان سینکروترون در فاصله ای ۴۰ کیلومتری خارج از پایتخت در منطقه ای دره مانند(والی) قرار دارد که به خصوص شرایط آب و هوایی دیشب به هیجان رانندگی در ان مسیر افزود. دیشب جلسه فنی تا چند ساعت بعد از غروب آفتاب ادامه پیدا کرد. وقتی در مسیر تپه مانند و نسبتا کوهستانی برگشت از محل سینکروترون به شهر که حدود ۴۰۰ متر اختلاف ارتفاع دارد رانندگی میکردم هوای مه آلود و بارندگی باعث شده بود که تقریبا میزان دید جلو به چند متر کاهش یابد و این به شرایط مهیج رانندگی در ان شب می افزاید. لحظه هایی ناب و فوق العاده! فکر کنم الان درجه بالایی از مهارت رانندگی را در اختیار دارم.

این باعث شد که یکی دیگر از پارامترهای مکان یابی محل ساخت سینکروترون در ذهنم جرقه بزند. علاوه بر پارامترهای رایج برای مکان یابی مرکز شتابگر بایستی شرایط آب و هوایی در مسیر نیز به آن افزوده شود که در این مورد رعایت نشده بود. علت آن است که منطقه مورد نظر توسط گروهی از دانشمندان اروپا و ایالات متحده ۸ سال پیش تعیین شده که به نظر میرسد چندان به شرایط آب و هوایی و مسایل خاص آنجا دقت نکرده اند. این اشتباه در مورد مکان یابی محل سینکروترون های احتمالی آینده در سایر کشورها نبایستی تکرار شود.

دیوار برلن

مایکل هارتروت مهندس آلمانی که در لابرتوارهای سینکروترون اروپا و ایالات متحده به «مستر مایکروترون» یا آقای مایکروترون معروف است یک هفته گذشته اینجا بود. با سن زیادش ولی عجیب همه اعداد کالیبراسیون و سیستمهای متصل به مایکروترون بسی-یک را کاملا به خاطر داشت و از همه عجیب تر انرژی زیاد کاریش بود که در بین متخصصین آلمانی کاملا معمول است. قبل از اینکه به اینجا بیاید با توجه به سن زیادش فکر میکردم که مثلا در روز سه یا چهار ساعت میتواند اصول مایکروترون را بیان کند و نقشه ها را با کمک او وارسی کنیم ولی وقتی از ساعت ۸ صبح تا ۶ بعد از ظهر بی وقفه در مورد قسمتهای مختلف شتابگر مایکروترون توضیح میداد شگفت زده شدم. این خصلت را بین همه متخصصین آلمانی دیده ام. بی وقفه و تایرلس کار میکنند و از کارشان لذت میبرند.

 روز آخر دو ساعتی به اتفاق یکی دیگر از همکاران او را با اتومبیل کمی توی شهر چرخاندیم. میگفت که از سفرهای توریستی تنفر دارد!! و این به زندگیه عجیب او برمیگشت. گفت که در شهر هایدلبرگ آلمان متولد شد و تا دوران قبل دانشگاه در آلمان شرقی آنزمان بود تا اینکه چهل سال پیش در رشته فیزیک پلاسما دکتریش را گرفت. در آنزمان هنوز مراکز فعال و صنعتی سینکروترون دایر نبودند و معدود مراکز شتابدهنده در آلمان در اختیار صنایع دفاعی و امنیتی بودند. دو سال بعد از دکتریش خانمش از او جدا شد و برای پرداخت دادگاه طلاق مجبور شد رشته فیزیک را رها کند و مدتی در دبیرستانها درس دهد تا بتواند از عهده هزینه طلاق برآید...به دلایلی در این بین است که از سفرهای توریستی تنفر پیدا کرده بود....

سرانجام در سال ۱۹۸۳ یعنی ۲۵ سال پیش وقتی مراکز شتابگر در آلمان فعال شدند به مرکز سینکروترون بسی در برلین برگشت و از آنزمان تاکنون در این میدان کار کرده است....او همچنین تجربیات جالبی از دیوار برلن که آلمان شرقی و غربی را جدا میکرد یبان کرد. از او پرسیدم که اگر کشوری مانند ایران از شما دعوت کند که برای مدت یک هفته در مرکزی دانشگاهی در مورد تکنولوژی مایکروترون درس ارایه دهی به آنجا میروی؟ گفت که حتما میروم ولی فقط برای آموزش...

بحث به خانم انگلا مرکل رسید!! گفت که مرکل اصالتا متولد آلمان شرقی بوده است و رشته فیزیک درس خوانده است. در مورد وضعیت ایران پرسید که مردم چه نظری در مورد دولتشان دارند. گفتم که واقعا نمیتوانم از طرف مردم آنجا نظر بدهم ولی تنها میتوانم نظر شخصی خودم را بگویم: آنها رییس جمهورشان را انتخاب میکنند....

------------------------------

آواز محمد رضا شجریان:

دیدم به خواب نیمه شب، خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب، ای صبح خیزان، چون کنید؟

دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید

Call for Tender

عصر آخر هفته شام مهمان سفارت ایران بودم. جمع دوستانه و جالبی بود که کمتر پیش میاید. شام را دو نفر از کارکنان سفارت به مناسبتی ترتیب داده بودند. چلوکباب ایرانی بود که طعم غذاهای ایرانی را دوباره برایم زنده کرد....

فردا بایستی برای بررسی نتایج  Call for Tender مناقصه خرید برخی تجهیزات سینکروترون به دفتر اتحادیه اروپا در وزارت برنامه ریزی اینجا برویم. طی دو روز قرار است شرکتهای مورد نظر را انتخاب کنیم و سپس پروسه پرداخت توسط اتحادیه اروپا انجام شود. این در واقع همان کمک یک میلیون دلاری است که اتحادیه اروپا برای خرید تجهیزات طرح شتابدهنده سینکروترون به این کشور کمک کرده است و سرانجام بعد از دو سال عملی شده است. در امر انتخاب شرکتها علاوه بر هزینه پیشنهادی بایستی مسایل دیگری از جمله تخصص جهانی شرکت و دسترسی بعدی به تعمیرات و مسئله مهم تامین Spare parts قطعات مورد توجه واقع میشود.

-------------------

در کارگه کوزه گری بودم دوش     دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

هر یک به زبان حال با من گفتند    کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

این غافله عمر عجب میگذرد    دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساغی غم فردای حریفان چه خوری    پیش آر پیاله را که شب میگذرد 

 

شب یلدا ۱۳۸۶

شب یلدا ۱۳۸۶:

شب یلدا

------------------------------

چند روز اینجا تعطیل بوده است و وقت نسبتا زیادی بود که بتوانم فیلمهای سینمایی را نصفه و نیمه تماشا کنم. از جمله فیلم با حال The Majestic از جیم کری که در آن کری تمام خاطرات زندگیش را بعد از بازگشت از جنگ از دست داده بود و حتی اسم خودش را هم فراموش کرده بود و ماجراهای جالبی... همچنین فیلمی سینمایی با عنوان«The League of Extraordinary Gentlemen» شب گذشته نشان میداد. فیلمی تقریبا کومیک بود که تا اواسطش را تماشا کردم. فیلم اینگونه آغاز شد که شخصی از لندن به دفتر کار آلن در افریقای جنوبی آمد. او به <آلن> گفت: من از طرف دولت لندن آمده ام؛ امپراطوری بریتانیا به شما نیاز دارد. <آلن> پیپش را درآورد و با آرامی پاسخ داد: این مهم نیست که امپراطوری به من نیاز دارد. مهم اینست که آیا من به امپراطوری نیاز دارم؟ و ماجرا از این پاسخ آغاز شد. اواسط فیلم بیشتر مضمونهایش تکراری شد و از انجاکه دیروقت بود بقیش را تماشا نکردم.

قارچ خوراکی

شنیده ام که بعضی کشورهای خاورمیانه در حال فعالیت و گفتگو با اروپا و امریکا برای ایجاد مراکز شتابدهنده ملی هستند که اگر این خبر صحیح باشد یک تراژدی بزرگ برای ایران است. البته من مسئولیتم را انجام داده ام در واقع چندین ماه پیش نامه ای به دکتر واعظ زاده معاون علمی رییس جمهور و وزارت علوم نوشتم و در مورد سرعت برای آغاز پروژه شتابدهنده ملی در ایران هشدار داده بودم در نتیجه با خیال راحت یه خاطره از خودم:

---------------------------------

امروز تعطیل بود و در نتیجه کمی توی خانه مشغول اسکن کردن تعدادی عکس از یک کتاب «مایکروترون» بودم. آنها را برای گذاشتن در یک پرزنتیشن لازم داشتم. سرکی به یخچال کشیدم و تکه ای قارچ خام را برداشتم و در دهانم مزمزه کردم؛ که دیدم تلفن خونه زنگ زد گوشی را برداشتم گفتم: کیسه؛ گفت یه خاطره برات تعریف کنم؛ هووو:

طعم این قارچ مرا به خاطراتی خیلی قدیمی برد زمانی که موقع جنگ ایران و صدام و وضعیت اضطراری در شهر؛ ما به روستایی در چند ده کیلومتری خارج شهر رفتیم. آنزمان دبستان درس میخواندم. ما به روستایی بنام توبزان (تل بزان) رفتیم که قرار بود مدتی کوتاه آنجا بگذرانیم. مدرسه ای موقتی هم در آن روستا برایمان تدارک دیده بودند و بعضی وقتها هم که در آن شرایط دسترسی به تلویزیون داشتیم بعضی برنامه های درسی را با تلویزیون میدیدیم. در موقع روز بسیار به ما خوش میگذشت چون قادر بودیم بعد از ساعتهای درسی به اطراف برویم و کلی کوه و تپه های اطراف را گشت بزنیم. خوشبختانه در آن موقع سال زمستان بود و در نتیجه بسیار بر میخوردیم که بعد از باران مثلا جلوی پایمان برآمدگی ترک خورده کوچکی روی زمین میدیدیم بعد با دست آن را کنار میزدیم و قارچهای گاها بزرگی را میدیدیم. نوع دیگری از قارچها بودند که اصلا اسم جالبی نداشتند و خوراکی هم نبودند. قارچهای خوراکی را جمع میکردیم و بعد از جمع کردنشان کباب میکردیم و همانجا میل میکردیم. طعمشان فوق العاده بود . انقدر که تا الان هم مزه شان را درک میکنم..مطلب جالب دیگر آنبود که یکی از فامیلهایمان که در آنزمان خیلی از ما بزرگتر بود به درسخوانی زیاد شهرت داشت. در تپه ای در آن حوالی هر وقت میخاستیم زیاد درس خواندن را ببینیم به آنجا میرفتیم و محل قدم زدن او (برای حفظ کردن دروس) را نگاه میکردیم که مثل جاده باریکی صاف شده بود....

توبزان روستایی در نزدیکی و شمال مسجدسلیمان بود که اصطلاحا به آنجا «جا بالون» هم می گفتند. دلیلش آن بود که چندین دهه قبل  و یا شاید حوالی جنگ جهانی دوم بدلیل موقعیت جالب و زمین هموارش به عنوان فرودگاهی موقتی برای هواپیماها و بالونهای کوچک خارجی محسوب میشد. در آنزمان که ما آنجا بودیم جز زمین مسطح هیچ نشانی از فرودگاه قدیمی را من ندیده بودم.