خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

مسئله پوانکاره

هفته گذشته مسئله ۱۰۰ ساله ریاضی «پوانکاره» توسط یک ریاضیدان سن پترزبورگی حل شد. جایزه حل این مسئله معادل یک میلیون دلار بود. 

مسئله پوانکاره که جایزه معروف «میدانها» که در حد جایزه نوبل است را نصیب حل کننده اش کرد واقعا چه میگوید؟ مسئله پوانکاره میگوید که «اگر بتوان یک کش پلاستیکی دور یک کره قرار داد و آن را به سمت بالا آهسته حرکت دهیم در پایان این کش کوچک و کوچکتر میشود تا به یک نقطه تبدیل میشود. و برعکس آن هم درست است و در یک فضای چندبعدی هم این مسئله درست است.» خیلی به نظر ساده میاد ولی این مسئله بایستی به زبان روابط ریاضی اثبات میشد که بالاخره بعد از صد سال اثبات شد.

----------------------------------------------------

سوال اول: آیا برای حل مسئله یک میلیون دلاری پوانکاره خیلی امکانات لازم هست؟ نه؛ تنها یک قلم و یک دفتر لازم است. 

سوال دوم: آیا مسئله پوانکاره به اندازه جایزه یک میلیارد تومانی ارزش داشت؟ جواب: حتما داشته.

سوال سوم: آیا جمله «مرغ اول بوجود آمد یا تخم مرغ» به مسئله پوانکاره ربط دارد؟ جواب: آره؛ حل مسئله تا حدی به آن هم پاسخ میدهد.

نتیجه گیری: با یک قلم و یک دفتر میتوان جایزه یک میلیون دلاری گرفت.

خاطرات قبل در ایران

پریروز داشتم خاطرات مربوط به چهار پنج سال پیش را در لپ تاپم در خانه ورق میزدم. روزهایی کاملا خوش شانس و البته روزهایی هم کاملا بدبیاری را در دفترچه خاطراتم دیدم. البته شکر خدا و قانون طبیعت همه چیز با زمان میگذرد و تنها یک تصویر دو بعدی و تجربه ای برای آینده از آن باقی میماند.

در قسمتی از خاطرات مربوط به چهار سال پیش نوشته بودم:

« دوم فروردین به اتفاق سه تا از دوستان صبح ساعت ۰۵۳۰ به مقصد روستای اندیکا و سپس جزیره سد عباسپور سوار ماشینی شدیم که قرار بود ما را از مسجدسلیمان به سد عباسپور ببرد. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که ما راه افتادیم ولی هوا روشن شده بود که وارد روستای اندیکا شدیم مقداری خورد و خوراک از یک مغازه که تازه باز کرده بود گرفتیم و به مسیرمان ادامه دادیم....به پشت سد نیروگاه عباسپور رسیدیم جایی که بایستی سوار قایق میشدیم وبه سفر تفریحی و ادونچری خود از طریق آب ادامه میدادیم. مقداری فیلم گرفتم؛ بچه های توی قایق هم کلی از آب و هوای پاک آنجا دماغشان چاق شده بود و هر کسی برای خودش آوازی میخواند.... تقریبا یک ساعتی توی قایق بودیم تا به منطقه سرسبز کوهستانی رسیدیم که قایق ما از میانش رد میشد. درخواست کردیم که آنجا ما را پیاده کند تا مسیرمان را به پیاده روی در چمنزارهای کوهستانی ادامه دهیم و در ضمن صبحانه مان را هم در کنار آب و دامنه کوه میل کنیم. نام آن منطقه «شلال» بود ما پیاده شدیم آتش درست کردیم و نان و پنیر و میوه و چای خوردیم....»

حرفه ای

به وشحال بشه یا ناراحت...بعضی وقتا این حرکت من را یاد وضعیت بعضی دانشمندان امروزی میندازد که بدلیل نداشتن دانش عمیق از یک مسئله؛ نظریه هایی میدهند که چند سال بعد کاملا برعکس آنرا بیان میکنند.

 فکر کنم مولوی هم در کتاب مثنوی معنوی داستانی دارد که : در یک خانه تاریک فیلی پنهان بوده است؛ گروهی وارد آن خانه شدند و چون تاریک بود هر کدام از آنها وقتی به قسمتی از بدن فیل برخورد میکردند نظریه ای میدادند که مثلا این یک ستون دیوار است یا ریسمان یا شمشیر یا تنور نان و ...است. در کتاب مثنوی معنوی داستان زیبای دیگری را خواندم با نام «خر و خاتون». این داستان هم از دید من خیلی جالب به کار حرفه ای اشاره میکند. که اگر کاری را انجام میدهید آنرا با تمام و کمال درست انجام بده و به قول فرنگیها «یا کامل و درست انجامش بده یا اصلا انجامش ندهی بهتر است» یعنی « حرفه ای باش». 

-----------------------------------------------------------------------------

یادم میاید که یک روز در تهران با فیزیکدانی برخورد کردم که کارش در زمینه فیزیک بود ولی در مورد همه چیز از سیاست گرفته تا وضعیت اجتماعی نسل جدید سخن میگفت الا در زمینه فیزیک. هر وقت او را میدیدم یاد مسایلی غیر از فیزیک میافتادم. روزی دوستانه ازو پرسیدم که جرم پروتون چند برابر جرم الکترون است؟ دیدم مقداری سرش را تکان داد و گفت عدد دقیقش یادم نیست. گفتم اوکی عدد تقریبی توی ذهنت داری مثلا ده برابر؛ هزار برابر یا یک میلیون برابر؟ بازهم مقداری سرش را تکان داد سپس با اشاره به کامپیوتر روی میزش جواب داد: والا با این مایکروسافت ویندوز.

آیا این داستان واقعی بود؟ 

منچستر

...

واما بقیه خاطرات اسکاتلند...هنگام ورود به منچستر درست تغییر آب و هوا و رفتار مردم را میشد حس کرد. منچستر شهر تقریبا بزرگ و نسبتا آلوده و با مردمی تا حدی بداخلاق بود. توی بعضی خیابانها پر از پاکستانی هایی بود که با لباسهای محلی خودشان توی خیابانها میگشتند و صحنه های بدیعی ایجاد میکردند. در یکی از خیابانها بود فکر کردم در یک محله جنوب شهر راه میروم که مردم با قیافه هایی ملتهب و نامهربان همدیگر را نگاه میکردند و مثل برخی کشورهای خاورمیانه ای همه عجله داشتند. چراغ سبز و قرمز را رعایت نمیکردند و قدم زدن در خیابانها خسته کننده بود.

درست بر خلاف ادینبورا در اسکاتلند.

شتابدهنده دایموند

پروژه شتابدهنده دایموند در آکسفورد هم با شتاب و سرعت تمام بالاخره به بهره برداری رسید. چند سال پیش زمانیکه در مرکز دارزبوری بودم؛ همکاران من در آنجا هرگز به بهره برداری از این مرکز امیدی نداشتند. در سال ۲۰۰۲ پس از انکه مهندسان و فیزیکدانهای موسسه دارزبوری به انتقال محل ساخت این ابرمیکروسکوپ از وارینگتون به آکسفورد اعتراض کردند؛ وزیر علوم انگلستان طی حرکتی ناگهانی مدیر دایموند را عوض کرد؛ مدیر جدید شروع به جذب مهندسین و طراحانی جدید از اقصی نقاط اروپا کرد و البته با ارایه امکانات عالی و با تثبیت این پروژه در آکسفورد. اکنون این پروژه تقریبا در حال بهره برداری است. در انزمان تا آنجا که بیاد دارم تنها زمینی بود در آکسفورد به مساحت چندین برابر استادیوم ورزشی که با بلدوزر صاف شده بود. الان این پروژه که قرار است تا ۳۰ سال آینده بزرگترین و پر منفعت ترین مرکز علمی در انگلستان باشد کار خود را تقریبا اغاز کرده است. خبرش در بی.بی.سی

همکاران موسسه دارزبوری هم برای اینکه مخالفت خود را ادامه دهند در آنزمان پروژه ای را تعریف کردند با نام 4GLS . که به معنی منبع نور سینکروترون نسل چهارم. و حال آنکه دایموند یک شتابگر نسل سوم بوده است. چند هفته پیش که به انگلستان رفته بودم و همکاران موسسه دارزبوری را هم ملاقات کردم؛ در پروژه سینکروترون نسل چهارم یشرفتهای خوبی کرده بودند. ساختمانهای جدیدی در اطراف موسسه دارزبوری ساخته اند که در واقع یک انکوباتور یا مجتمع علمی تحقیقاتی را در خود جا داده است. اکثر همکاران آنجا که عموما از منطقه Cheshire  و مناطق شمال غربی هستند؛ کاملا عزم خود را جزم کرده بودند که در آنجا بمانند و روی پروژه های خودشان کار کنند؛ به جای اینکه به پروژه دایموند آکسفورد بروند.

محور شرارت

...در طول کنفرانس شتابگرهای اروپا؛ در مقابل نمایشگاه محصولات CosyLab با دکتر <مارک پلسکو> همصحبت شدم. او از جمله مدیران بسیار موفق دانشگاه و صنعت بوده است که توانسته در صنعت کنترل و نرم افزار شتابگرها بسیار سریع به پیشرفتهای جالبی با کمک همکارانش دست یابد. او که میدانست من و همکارم ایرانی هستیم خاطره جالبی را از یکی از دانشجویانش که در مرکز فرمی امریکا دوره پست دکتری میگذارند برایمان صحبت کرد... گفت بعد از نصب یک دستگاه فیدبک در مرکز فرمی که یک مرکز بین المللی هسته ای برای فیزیکدانها و مهندسین است نوبت به معرفی افراد همکار رسید. نوبت دانشجوی من شد؛گفت من جوزف هستم از کشور اسلوونی. نوبت به دانشجوی ایرانی رسید؛ گفت من احمد هستم از کشور محور شرارت...

 

 

ادینبورا ۲

..ادینبورا از شمال به دریای شمال وصل است؛ ما به ساحل آنجا رفتیم و مدتی هم در کنار ساحل روی صندلی نشستیم و صحبت کردیم. اکثر اتوبوسهای شهری در ادینبورا دو طبقه هستند و از روی طبقه دوم بهتر میتوان خیابانهای شهر را تماشا کرد. بلیط اتوبوس های شرکت واحد هم برای یک بار سوار اتوبوس شدن یک پوند (توی مایه های ۱۵۰۰ تومان ایران) هست و برای یک بلیط یک روزه تقریبا ۲.۲ پوند هست. از اتوبوسها که بگذریم هنگام پیاده روی و عبور از چار راهها حسابی گیج میشدم؛ چون مسیر حرکت ماشینها چپ-به-جلو هست؛ بر خلاف همه جاهای دیگر اروپا....

 در سالن آواز مرکزی ادینبورگ روی میز شامی که کنفرانس برایمان تدارک دیده بود در کنار فیزیکدانی نشسته بودم که از مسئولین بالایی مرکز سینکروترون اسپانیا بود؛ شخصیت جالبی بود که پروژه ما را میشناخت و به گفته خودش چندین بار برای گرفتن قول مساعد اتحادیه اروپا برای کمک به پروژه با خاویر سولانا تلفنی صحبت کرده بود. در مورد ایران و همچنین غذاها و جاهای دیدنی و نظام آموزشی اسپانیا صحبت کردیم. در مورد اینکه چرا جمعیت زیادی در امریکای شمالی و جنوبی به زبان اسپانیایی صحبت میکنند حرفهای جالبی زد. در مورد بازی فوتبال صحبت کردیم و اینکه ورزشگاه آزادی تهران جزو بزرگترین ورزشگاههای جهان از لحاظ حجم تماشاگران است.

سفرنامه اسکاتلند

... من از سفر اسکاتلند برگشتم. ادینبورا شهر قشنگی بود و بر خلاف انتظار که همیشه بارندگی داشت در مدت یک هفته ای که آنجا بودم هوا آفتابی و خنک بود. از مکان های مختلف تاریخی شهر هم دیدن کردیم که از جمله قلعه معروف ادینبورگ بود که در حدود ۵۰۰ سال پیش روی بلندترین تپه شهر ساخته شده بود. درون قلعه مکان خاصی برای نگهداری زندانیان بود و همچنین توپهای جنگی مربوط به آن دوران هنوز هم در آنجا بودند..به محض ورود به قلعه موسیقی محلی اسکاتلندی که چیزی شبیه موسیقی محلی لری هست توسط یک نفر درون قلعه به صورت زنده شروع شد. او لباس سنتی اسکاتلندی که شبیه دامن چارخانه بود به همراه تعدادی منگوله های رنگارنگ به تن داشت. ابزار موسیقی هم چیزی شبیه مشک بادکرده با چند تا سوراخ روی آن برای فوت کردن و باز و بسته کردن بود. تقریبا بازدیدمان از قلعه که به همراه نوشیدنی و خوراکی بود سه ساعت طول کشید...

درون شهر را هم گشتیم؛ مردم اسکاتلند مهربان و تا حدی صمیمی بودند. البته خسیس هم نبودند؛ هر چند که انگلیسیها همیشه از مردم اسکاتلند به عنوان افراد دهاتی و خسیس نام میبرند. از لحاظ جغرافیایی هم ادینبورا شهری تقریبا تپه ای و کوهستانی و سرسبز و چمنی هست. ساختار شهری هم با معماری قدیمی ولی کاملا تمیز؛ سازمان یافته و با امکانات قرن ۲۱ است. طبق قوانین آنجا شما هنگام ساخت ساختمان جدید بایستی ظاهر معماری قدیمی با آجرهای بزرگ قرمز یا سنگ را رعایت کنید ولی درون آن را طبق سلیقه خودتان طراحی کنید.. تقریبا در تمام میدانهای شهر مجسمه گاو (بعضا با پستان) به صورت سنگی یا نئوپلاست بود؛ ولی نفهمیدم گاو در اسکاتلند سمبل چه چیزی هست. شاید اشاره به منبع قدیمی درامد مردم شهر در چند صد سال پیش داشته باشد و شاید هم نه. یک نصفه روز هم به اتفاق هومن به کوهنوردی یکی از تپه های سنگی اطراف ادینبورا و چسبیده به هتل دانشگاه ادینبورا رفتم و در واقع اکسورژن خوبی بود. از روی این کوههای سنگی تمام شهر را میشد زیر پاهایت ببینی و به طرف شمال هم که نگاه میکردی دریای شمال یا همان «نورد سی» و جزیره ای درون آن آبی مایل به سفید بود.. بعد از ادینبورا با قطار به منچستر رفتم و در مسیر از شهرهای مختلف که تقریبا همه سرسبز و چمنی بودند گذشتم.

ده روز غیبت

من اوایل هفته آینده دارم میرم یه کنفرانس تقریبا یک هفته ای و دو سه روز هم میخام جاهای دیدنی بگردم سر جمع میشه ده یازده روز.

در این مدت توی این نظر خواهی هر کسی جملات با انرژی مثبت به قول آنتونی رابینز داره میتونه بنویسه که بقیه هم استفاده کنن. این جملات میتونن به زبان فارسی؛ آلمانی؛ اسپانیولی؛ انگلیسی یا حتی مکزیکی و پرتقالی و لیمویی و ساحل عاجی باشند. مثالی از چند جمله مثبت:

- موفقیت قله‏ای نیست که باید به آن رسید ، بلکه مسیری است که باید طی شود . مسیری که با پیشروی در آن ، به تکامل انسانی نزدیک‏تر می‏شویم . 
-زود خوابیدن و زود بیدار شدن؛ یک مرد را سلامت؛ ثروتمند و باهوش میکند.

 

بازی ایران مکزیک

واقعا بازی دیروز ایران مغابل مکزیک که با نتیجه ۱-۳ به پایان رسید ناراحت کننده بود. حالا از امروز صبح هم هر کی مرا میبیند اظهار همدردی میکند؛ تا ببینیم هفته آینده چه میکند تیم ایران..

در پایان بازی که در یک محل اجتماعات در پارک با پروژکتور میدیدم تقریبا همه تماشاگران طرفدار تیم ایران بودند. بعد از گل سوم هم خیلی از تماشاگران که از نتیجه بازی نا امید شده بودند سالن را ترک کردند و در پایان بازی هم همه ناراحت و آرام خارج شدند. فکر کنم افراد زیادی به تیم ملی ایران امید بسته بودند.

جام جهانی آلمان

تقریبا مقاله ام برای کنفرانس شتابگرهای امسال در اسکاتلند آماده شده است. البته بعد از چندین بار خواندن و ریوایز مجدد.

....همچنان منتظر بازی ایران در روز یکشنبه آینده مقابل مکزیک برگزار میشود هستم. امیدوارم که در جام جهانی امسال حداقل ایران بتواند تا یک چهارم برود؛ البته منطقی هم فکر کنیم بایستی ایران بتواند از بین چار تیم مکزیک؛ آنگولا و پرتقال به دور یک هشتم صعود کند.

-------------------------------------

برای اینکه باطری لپ تاپ بیشترین طول عمر را داشته باشد شیوه موثر اینست که:

۱-تا زمانیکه باطری به طور کامل خالی نشده است؛ دوباره آنرا شارژ نکنیم.

۲- موقع کار کردن با لپ تاپ بهتر است اگر باطری ۱۰۰٪ شارژ نیست آنرا در حین کار شارژ نکنیم. در این حالت بایستی از طریق باطری با آن کار کنیم تا کاملا خالی شود و بعد لپ تاپ را خاموش کنیم و به برق وصل کنیم تا در مدت ۲-۳ ساعت شارژ شود. ولی اگر ۱۰۰٪ شارژ باشد میتوان موقع کار کردن همچنان به برق وصل باشد. نکته در اینجاست که: هنگام کار با لپ تاپ برای اینکه باطری سریع خراب نشود کامپیوتر یا بایستی از طریق باطری کار کند(وقتی شارژ ۱۰۰٪ ندارد)؛ یا از طریق برق شهر(وقتی ۱۰۰٪ شارژباشد).

توستون !


----------------------------------------------------------------

..بهتر است موقع رعد و برق و یا حتی هنگام جشنهای ملی که بطور مصنوعی ترقه های پرقدرت نظامی شلیک میشود؛ همه دستگاههای کامپیوتری خصوصا دستگاههایی که از سیستم بی سیم (وایرلس) استفاده میکنند خاموش باشند. دو شب پیش که مشغول کار با کامپیوتر دستی در خانه بودم؛ بیرون از خانه به مناسبت جشن ملی؛ ترقه پرقدرت نظامی در میکردند بطوریکه دزدگیر خیلی از ماشینهای اطراف خودبخود شروع به سروصدا کردند؛ کامپیوتر اینجانب هم بی نصیب نماند و بعد از نمایش جمله «سیگنال وایولیتد اغتشاش کننده ....» خاموش شد.

معمولا صداهای خیلی قوی و یا رعد و برق دارای طیف فرکانسی خیلی پهن از امواج بلند عادی تا امواج رادیویی و مایکرویو و بالاتر هستند هستند که در صورت قوی بودن میتواند به عنوان یک سیگنال در برخی  دستگاههای کامپیوتری حساس تشخیص داده شود و منجر به خسارات برای دستگاه شود.

تکنولوژی

...وقتی چند سال قبل توی دانشگاه بودم؛ توی این فکر بودم که برای یکی از دانشجویان کارشناسی یک پروژه سه واحدی تعریف کنیم که دستگاهی بسازه که از یک طرف «دمپایی کهنه» و «روی کهنه» واردش بشه و از طرف دیگرش «پروسسورهای کامپیوتری اینتل» خارج بشه. در آنزمان جامعه جهانی با این پروژه مخالفت کرد وگرنه الان کشورم در زمینه ساخت محصولات کامپیوتری با طعم های مختلف خودکفا شده بود .... «از خاطرات یک معلم دانشگاه». این مطلب شما رو یاد چه شعاری انداخت؟  

آلبرت اینشتین

...حالا میفهمم که وقتی میگن ماشین هر چه کوچکتر باشه هندلینگش راحت تر هست یعنی چه. بعضی وقتا هم که توی تلویزیون خیابانهای گشاد و خلوت تگزاس و می.سی.سی.پی رو میبینم حسرت میخورم که اونا چه حالی میکنند موقع پارک ماشین. من تقریبا موقع امدن صبح سرکار اگه نیم ساعت دیر تر بیام بایستی ماشین رو وسط خیابون پارک کنم؛ چون معمولا هیج جای پارکی باقی نمیمونه..

------------------------------------------------------------------------------

دیشب داشتم مطلبی رو میخاندم از نوشته های آلبرت اینشتین؛ در پاسخ به این سوال که چطور به قانون معروف  E=mc2 رسیدی گفت: که یافتن این موضوع واقعا کار مشکلی نبود هر چند که نتایج چندین سال تحقیق فیزیکی در این زمینه بود. ولی میخاهم بگویم که معمولا افراد بالغ همیشه کارهای مهمتری دارند. آنها معمولا در زمانی از خود سوالاتی میکنند که دانش لازم در آن زمینه را ندارند؛ و هنگامی که دانش لازم را دارند سوال را فراموش میکنند. ولی من در این میان استثنا بوده ام. من در پی یافتن پاسخی برای سوالهای دوران کودکیم بوده ام. اکنون که اطلاعات علمی لازم را دارم میتوانم دوباره از خودم بپرسم که رابطه بین ماده و انرژی چیست؟.. پاسخ به این سوال بر تصمیم گیریهایم؛ رابطه با همسرم و حتی اخلاق من تاثیر گداشته است. 

او در پاسخ به این سوال که آیا از عملکرد خود برای ارایه دانش فنی مخرب اتمی به دولت امریکا اظهار رضایت میکنی؛ گفت: در آنزمان آری.