دو روز مانده به برگشتم از ایران در مرکز مطالعات فیزیک و ریاضیات تهران یا اصطلاحا IPM سمیناری کوتاه با موضوع تکنولوژی شتابدهنده و... ارایه کردم و در آن به علاقه کشورهای همسایه ایران از جمله ارمنستان, ترکیه, پاکستان و چند ماهه پیش کشور نفتی عربستان به تجهیز کشورهایشان به شتابدهنده های ملی اشاره کردم و گفتم که آنها از چندین سال پیش بودجه هایی را برای این منظور اختصاص داده اند. به طور ضمنی اشاره کردم که موضوع محاصره یک کشور تنها شاید با ماشینهای نظامی نباشد, البته این یکی از راههای آشکار است ولی همچنین ممکن است که با ایجاد مراکز ویژه تکنولوژیک باعث محاصره فنی و اقتصادی پنهان کشوری دیگر شوند. از اینها که بگذرم محل سمینار مکان فوق العاده باصفایی در دل یک باغ وسیع در منطقه نیاوران بود.
--------------------
نوشته ای که برایم جالب بود. این نوشته را 50 سال پیش- دان هرالد- نویسنده امریکایی در اواخر عمرش نوشت با عنوان «اگر عمری دوباره داشتم..»:
اگر عمری دوباره داشتم میکوشیدم استباهات بیشتری مرتکب شوم. همه چیز را آسان میگرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر میشدم. فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی میگرفتم. اهمیت کمتری به بهداشت میدادم. به مسافرت بیشتر میرفتم. از کوههای بیشتری بالا میرفتم و در رودخانه های بیشتری شنا میکردم. بستنی بیشتر میخوردم. مشکلات واقعی بیشتری میداشتم و مشکلات واهی کمتر. آخر ببینید من از آن آدمهایی بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلی عاقلانه زندگی کرده ام؛ ساعت به ساعت و روز به روز. اوه البته منهم لحظات سرخوشی داشته ام. اما اگر عمر دوباره میداشتم از این لحظات خوشی بیشتر میداشتم. اگر عمری دوباره داشتم سبک تر سفر میکردم.
اگر عمر دوباره داشتم وقت بهار زودتر پا برهنه راه میرفتم و وقت خزان دیرتر به این لذت خاتمه میدادم. از مدرسه بیشتر جیم میشدم. گلوله های کاغذی بیشتری به معلم هایم پرتاب میکردم. سگ های بیشتری به خانه می آوردم..دیرتر به رختخواب میرفتم و میخوابیدم. بیشتر عاشق میشدم. به ماهیگیری بیشتر میرفتم. پایکوبی و دست افشانی بیشتر میکردم. سوار چرخ و فلک بیشتر میشدم و به سیرک بیشتر میرفتم.
در روزگاری که تقریبا همگان وقت و عمرشان را وقف بررسی وخامت اوضاع مکنند؛ من به ستایش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع میپرداختم. چون من با ویل دورانت موافقم که میگوید «شادی از خرد باهوشتر است». اگر عمر دوباره داشتم گلهای بیشتری از چمنزارها میچیدم... |