گاو و چمن سرسبز

رزولوشنهای جدید سازمان ملل در مورد ایران واقعا محدودیتهایی را بر نقل و انتقال ایرانیانی که به نحوی در زمینه های فیزیک به خصوص فیزیک انرژی بالا یا فیزیک اتمی کار میکنند ایجاد کرده است به نحوی که در هفته گذشته چندین بار رزولوشن ماه مارس را با دقت مطالعه کردم تا بفهمم چرا از چند ماه گذشته حتی در کشورهای خاورمیانه و اروپا در جابجایی بین کشوری ایرانیان به شدت سخت گیری میشود...

---------------------

سال گذشته که به اسکاتلند رفته بودم در مسیر قطار از گلاسکو تا منچستر چمنهای سبزی را میدیدم و به گاوهایی که با خیال راحت و آرام در چمنهای سبز مشغول چریدن بودند غبطه میخوردم.

--------------------- 

مولانا مطلب جالبی در مورد نحوه زندگی بعضی انسانها میاورد. حکایت آن گاوی است که تنها در جزیره ای سر سبز صبح تا شب چرا میکند و فربه شود چون کوه... شب که شود غصه میخورد که نکند فردا این همه علف سبز در صحرا نباشد و از فرط این غصه خوابش نمیبرد و تا صبح از غصه لاغر شود. صبح دوباره به صحرا میرود و میبیند که صحرا سبزتر و انبوه تر است و میخورد تا فربه شود و شب هنگام دوباره از فرط همان غصه لاغر گردد و این را سالها میبیند و اعتماد نمیکند...مولانا انسان را شبیه آن گاو میداند و صحرا را جهان خدا که نعمتش را از انسان دریغ نمیکند ولی انسان هیچ وقت آنرا باور نمیکند...

یک جزیره ی سبز هست اندر جهان     اندرو گاویست تنها خوش دهان

جمله صحرا را چرد او تا به شب          تا شود زفت و عظیم و منتجب

شب ز اندیشه که فردا چه خورم     گردد او چون تار مو لاغر ز غم.....این ادامه پیدا میکند

باز چون شب شود آن گاو زفت    میشود لاغر که آوه رزق رفت

نفس آن گاو است و آن دشت این جهان      کو همی لاغر شود از خوف نان

سالها خوردی و کم نامد ز خور           ترک مستقبل کن و ماضی نگر