شعر

هر چند که اصولا بصورت حرفه ای اهل شعر نیستم و تنها بعضی اوقات برای تفریح و یا برداشت خاص شعر میخوانم؛ آنهم اشعار مولانا و حافظ. پریشب در حالیکه تلویزیون روشن بود و فیلم هالیوودی آن-فیت-فول Unfaithful را نشان میداد کتاب مثنوی معنوی مولانا دفتر چهارم را ورق میزدم. شعری را دیدم که جالب بود:

«دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی..

این طبیبان بدن دانش ورند       برسقام تو ز تو واقف ترند

پس طبیبان الهی در جهان...چون ندانند از تو بی گفت دهان؟

هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ...صد سقم بینند در تو بی درنگ

کاملان از دور نامت بشنوند...تا به قعر باد و بودت در دوند

بلکه پیش از زادن تو سالها...دیده باشندت ترا با حالها

بعد هم داستان اینکه بویزید؛ تولد ابوالحسن خرقانی را هنگامی که از دشتی عبور میکرد به دوستان خود پیش بینی کرده بود و حتی «نشان دادن صورت او وسیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ نویسان جهت رصد..»