خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

خاطرات روزانه

When Going Gets Tough, Tough Gets Going....

امامزاده

عکسی را رئوف برایم ایمیل کرده است که حیفم امد توی وبلاگ نگزارم. عکس امامزاده ای در چهاربیشه است. هفت هشت سال پیش آنجا رفته بودم. امامزاده روی تپه ای قرار داشت که مشرف به روستای چاربیشه بود که با مسجدسلیمان حدود ۲۰ کیلومتر فاصله داشت. مردم روستا به آن <پیر> میگفتند. زیر تپه چشمه ای جاری بود که به قول مردم آنجا تابستانها آب شیرین سرد و زمستانها آب گرم داشت. در چند متری زیر تپه امامزاده سوراخی چند اینچی درون سنگ بود که میگفتند سنگ آسمانی سالها پیش سوراخ کرده است.  آنجا برای همه افراد ان روستا تقدس خاصی داشت. توی این امامزاده تا انجا که بیاد دارم فوق العاده آرام و جذاب بود. وارد ان که میشدی بوی جالب شمع را میشنیدی. روی سکوی داخلش ظروف قدیمی و کتابهایی بود و برگه هایی که بعضی افراد انجا میامدند مینوشتند و میگذاشتند. پارچه های سبز رنگ زیادی به دیوارهایش اویزان بود که بعضی مردم قسمت کوچکی از آنرا میبریدند و به همراه خود میبردند. خیلیها این تکه های کوچک سبز رنگ پارچه متبرک را به درب منزل؛ توی ماشین و یا توی کیفشان میگذاشتند...

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.hossein9656.blogsky.com

سلام
به نظر من قالب وبلاگتو عوض کنی وبلاگت جالبتر باشه
یا حق

اگه وقت کردی به ما هم سر بزن خوشحالمون کن

[ بدون نام ] یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
محل زیباییه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد